...
...
آن خرمالوها
چند سال قبل که به منزل کنونی نقل مکان کردیم، از پنجره اتاقم درخت خرمالویی جلب توجه می نمود
هر چند میوه هایش سبز رنگ بودن اما زیبایی خاصی داشت، گویا به گفتگو با تماشاگرانش نشسته!
ریشه این درخت در حیاط همسایه بود و شاخ و برگش در پشت بام همان منزل قدیمی یک طبقه
روزها گذشت و کم کم رنگ خرمالوها به زردی گرایید و این یعنی، پاییز فرا رسیده
پاییز که به نیمه رسید، رنگ خرمالوها به رنگ نارنجی دراومد و مانند یک لوستر بزرگ درخشيد
این منظره، اولین چیزی بود که هر صبح هنگام روشن شدن هوا می دیدم و حس زیبایی بهم دست میداد
یکروز که طبق معمول به بیرون نظر افکندم، خبری از خرمالوها نبود!
درخت خرمالو، همچنان سبز بود و جلوه گری مینمود ولی از آن خرمالوها چیزی بر روی دخت نمانده بود
این امر طبیعی بود چون هر میوه ای باید در وقت مناسب چیده شود
عصر همانروز، پیرزنی محجوب که قدرت حمل بار و بالا رفتن از پله ها را نداشت، زنگ درب تمام همسایه ها را بصدا درآورد و درخواست نمود جهت دریافت احسان به دم درب برويم
وقتی پایین رفتم، شاهد بزرگی قلب آن پیرزن شدم
آری، او صاحب همان منزل قدیمی و درخت خرمالو بود که میوه های آن را چیده و در ظرف هایی به رسم احسان، به همسایگان تقدیم می نمود
این رسم زیبا و احسان صادقانه، چند سالی ادامه یافت تا روزی که آن بانوی مهربان و محجوب، آسمانی شد
از آن سال به بعد، منزل او و درخت خرمالویش، غریبانه رها شد!
هر سال خرمالوها میرسند و آنقدر روی درخت می مانند تا با اولین برف یا باران به زمین ریخته شوند بدون اینکه کسی از آن ها استفاده کند!
سالهاست قرائت فاتحه به روح بزرگوار آن بانوی مهربان را ترک نمیکنم
آری، همه رفتنی هستیم و آنچه باقی می ماند، رسم مهربونی هاست
#دلنوشته_زبردست
#گل #خرمالو
#ایران_زیبا
#عصر_پاییزی در "محله ما" منطقه ۳ تهران
#مهربونی #همسایه #احسان #محله #تهران #پاییز #آبان
#flowers
#flower
#tehran_iran
آن خرمالوها
چند سال قبل که به منزل کنونی نقل مکان کردیم، از پنجره اتاقم درخت خرمالویی جلب توجه می نمود
هر چند میوه هایش سبز رنگ بودن اما زیبایی خاصی داشت، گویا به گفتگو با تماشاگرانش نشسته!
ریشه این درخت در حیاط همسایه بود و شاخ و برگش در پشت بام همان منزل قدیمی یک طبقه
روزها گذشت و کم کم رنگ خرمالوها به زردی گرایید و این یعنی، پاییز فرا رسیده
پاییز که به نیمه رسید، رنگ خرمالوها به رنگ نارنجی دراومد و مانند یک لوستر بزرگ درخشيد
این منظره، اولین چیزی بود که هر صبح هنگام روشن شدن هوا می دیدم و حس زیبایی بهم دست میداد
یکروز که طبق معمول به بیرون نظر افکندم، خبری از خرمالوها نبود!
درخت خرمالو، همچنان سبز بود و جلوه گری مینمود ولی از آن خرمالوها چیزی بر روی دخت نمانده بود
این امر طبیعی بود چون هر میوه ای باید در وقت مناسب چیده شود
عصر همانروز، پیرزنی محجوب که قدرت حمل بار و بالا رفتن از پله ها را نداشت، زنگ درب تمام همسایه ها را بصدا درآورد و درخواست نمود جهت دریافت احسان به دم درب برويم
وقتی پایین رفتم، شاهد بزرگی قلب آن پیرزن شدم
آری، او صاحب همان منزل قدیمی و درخت خرمالو بود که میوه های آن را چیده و در ظرف هایی به رسم احسان، به همسایگان تقدیم می نمود
این رسم زیبا و احسان صادقانه، چند سالی ادامه یافت تا روزی که آن بانوی مهربان و محجوب، آسمانی شد
از آن سال به بعد، منزل او و درخت خرمالویش، غریبانه رها شد!
هر سال خرمالوها میرسند و آنقدر روی درخت می مانند تا با اولین برف یا باران به زمین ریخته شوند بدون اینکه کسی از آن ها استفاده کند!
سالهاست قرائت فاتحه به روح بزرگوار آن بانوی مهربان را ترک نمیکنم
آری، همه رفتنی هستیم و آنچه باقی می ماند، رسم مهربونی هاست
#دلنوشته_زبردست
#گل #خرمالو
#ایران_زیبا
#عصر_پاییزی در "محله ما" منطقه ۳ تهران
#مهربونی #همسایه #احسان #محله #تهران #پاییز #آبان
#flowers
#flower
#tehran_iran
۵۹۰
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.