غرور اسلیترینی (فصل ۲) P2

بچه ها گوشم عفونت کرده بود رفتم دکتر سه تا آمپول نوشت تا الان دو تاشو زدم امروزم سومیش قشنگ فلج شدم نمی تونم درست راه برم 😓


ادامه ی متیو ویو
کاترین و اون پسره نه به هم دست دادن نه هیچی فقط سلام خالی.....
دراکو: ببخشید کاترین ما الان کجا بریم؟
کاترین: اتاق بالا
لئو: اینا کین؟
کاترین: اومدند کمک.....
لئو: آهان....
مارکوس: آلیس...... بیارش
کاترین:چیو بیا.....
آلیس: بفرما
کاترین: (با ذوق) مارکوسسسسس تووو دیوونه ایییی
مایک: (روبه لئو) این الان چیه؟
لئو: والا ما هم نمی دونیم چهارچرخ بچه آوردند برامون......
آلیس: تازه کجاهاش رو دیدی....
آلیس سوار یه چیزی که چهار تا چرخ داشت و فرمون داشت و با چند تا میله به هم وصل شده بودند شد و بعد مارکوس یه وردی زد که این وسیله به حرکت افتاد........
کاترین: بخور مایک.... این همون چیزی بود که می گفتم و باور نمی کردی...... امم..... راستی آلیس از کی تا حالا بلده سوارش بشه و رانندگی کنه؟ قرار بود من که اومدم یادش بدیم..... من به شما اعتماد ندارم بلایی که سر بچه نیومد؟
مارکوس: کاملا با رعایت قوانین ایمنی یادش دادیم.....
فلش بک (به زمان یادگیری آلیس)
موقعیت: سراشیبی بزرگ....
مارکوس: آماده ای آلیس؟
آلیس: امم.... مارکوس می ترسم یه موقع نتونم... بیوفتم مثلا......
کارل: نترس بابا انقدر حال میده....
مارکوس: هیچیت نمیشه فقط درست فرمون بده اینم یه سراشیبی ساده ست زیاد سرعت نمی گیری ما که برات جادو نزدیم خود به خود راه بره با سرعت سراشیبی میری پایین.....
سه..... دو... یک.... برووووو!
آلیس: امم.... مارکوس... خیلی داره سرعت می گیره... (باداد) مارکوووووسسسس
کارل: هیچ اتفاقی نمیوفته
برگشت
کارل: یه سرعتی گرفت آلیس که نگو!
مارکوس: کارل!.... خفه شو!....
کاترین: چیییییییی!
مارکوس: هیچی فقط از جایگاه(همون سراشیبی) فرستادیمش پایین
کاترین: مگه من بهتون نگفتم اول ساده ببریدش بعد از جایگاه......
کارل: من بهش گفتم گوش نداد
کاترین: خب بگذریم مارکوس..... خانواده ها کجان؟
مارکوس: نمی دونیم
کاترین: کی دزدیده شدن؟
مارکوس: نمی دونیم
کاترین: دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
مارکوس: نمی دونیم
کاترین: پس شماها چی می دونید؟.... خب...... ولش کن امروز فقط برنامه ها رو می چینیم و استراحت می کنیم از فردا کارمون رو شروع می کنیم خب؟
همه: باشه
بعد از صحبتاش با بچه ها رفتیم اتاق هامون وسیله هامون رو هم چیدیم من که کلا گوز پیچ شدم و گوه گیجه گرفتم فعلا مهم نیست دیدم اون ور تر تام داست لباس هاش رو توی کمد آویزون می کرد مگه چند تا لباس آورده بود؟
دو ساعت بعد
گشنم شده بود هنوز صبحونه نخورده بودیم که پاشدم رفتم توی حال و کیفم رو هم با خودم بردم و نشستم و هر چی از جنگل ممنوعه پیدا کرده بودم رو ریختم بیرون که دیدم کاترین با فاصله رو به روم نشسته و به قارچ ها و بقیه ی چیزه نگاه می کنه که با غرور سرمو بالا گرفتم و با نیشخند نگاش کردم چون با من همراه نشده بود.......
یهو دیدم کیفشو از کنارش آورد بیرون و کلی سبزیجات،گوشت،میوه و حتی یه کیک خونگی در آورد همه با تعجب نگاش می کردند که به من لبخند ملیحی زد که کارل گفت
کارل: رید بهت(با خنده ی کنترل شده)
مارکوس: بَدَم رید بهت(با خنده ی کنترل شده)
که یهو همه زدند زیر خنده منم که هنوز توی شُک بودم گفتم
متیو: ولی... چه... طوری
کاترین: وقتی بچه ها اومدند دنبالم و گفتند یه نامه از مارکوس دریافت کردند منم رفتم کلبه ی هاگرید و سهم غذامون رو کامل ازش گرفتم و اومدم......
متیو: ولی اگه از مدرسه اخراج بشیم چی؟....... اونا که نمی دو......
دستشو گذاشت رو لبم و گفت
کاترین: اونا خبر دارن احمق
متیو: آهان.....
دیدگاه ها (۰)

بچه ها عکس شخصیت های رمان فصل 2اسلاید دوم: لئو بلکاسلاید سوم...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P3

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P1

خواستم بگم روزمون مبارک

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P5

You must love me...

سه پاتر(درخواستی) P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط