🍂
🍂
دلبر جان!
من از پاییزِ بی تو بودنها میترسم
از قدم زدن زیره نمنم باران میترسم
گذشتن از رویِ برگهایِ پاییزی کابوسِ شبهایَم است
تو نباشی شهر برایَم متروکهای بی آبادی معنا میشود ...!
آسمان میشود سقفی کوتاه بر رویِ سرم
و گریبانَم را آتشِ هجرانت میسوزاند ...
دلبر جان!
من پاییزِ با تو بودنهارا می ستایَم
پاییزِ با تو بودن یعنی بهار ...
یعنی شکفتنِ شکوفههایی از جنسِ طُ
یعنی نسیمی بهاری با عطر تنت
و آسمانی مهتابی به رنگِ چشمهایَت
پاییزِ باتو بودن را باید فقط عاشقی کرد
قدم زد خیابانهایش را تا انتها
و استشمام کرد بویِ بارانهایَش را؛
دلبر جان!
تورا
جانانه
و
پاییزانه
دوست دارم ...
#زهرایش_نوشته
دلبر جان!
من از پاییزِ بی تو بودنها میترسم
از قدم زدن زیره نمنم باران میترسم
گذشتن از رویِ برگهایِ پاییزی کابوسِ شبهایَم است
تو نباشی شهر برایَم متروکهای بی آبادی معنا میشود ...!
آسمان میشود سقفی کوتاه بر رویِ سرم
و گریبانَم را آتشِ هجرانت میسوزاند ...
دلبر جان!
من پاییزِ با تو بودنهارا می ستایَم
پاییزِ با تو بودن یعنی بهار ...
یعنی شکفتنِ شکوفههایی از جنسِ طُ
یعنی نسیمی بهاری با عطر تنت
و آسمانی مهتابی به رنگِ چشمهایَت
پاییزِ باتو بودن را باید فقط عاشقی کرد
قدم زد خیابانهایش را تا انتها
و استشمام کرد بویِ بارانهایَش را؛
دلبر جان!
تورا
جانانه
و
پاییزانه
دوست دارم ...
#زهرایش_نوشته
۱.۷k
۰۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.