با ذوق گفتم
"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟶"
با ذوق گفتم :
ــــ اینجا بی نظیره ته
آروم خندید و گفت :
تهیونگ ــــ تازه کجاش و دیدی
دستم و گرفت و با یه لبخند شیطون کشیدم سمت کلبه ، یه کارت از جیبش درآورد و جلوی دستگیرهی هوشمند گذاشت تا اسکن بشه ، با شنیدن صدای دینگ در چوبی رو باز کرد که بوی چوب تازه و یه کم هم دارچین پیچید تو دماغم ، انگار یکی تازه کیک پخته بود
تهیونگ ــــ خب حالا به نظرت اول چیکار کنیم
با شیطنت گفتم :
ــــ نظرت چیه یه فکری برای نهار کنیم ؟
تهیونگ ــــ دقیقا ، پس تا من میرم لباس عوض کنم تو هم وسایل و بچین
ــــ به روی چشم
رفت تا لباس عوض کنه که منم دست به کار شدم ، راستش من اصلا آشپزی بلد نبودم ولی در عوض تهیونگ قابلیت این و داشت که تو یه رستوران ⁵ ستاره کار کنه ، یه پا سرآشپز بود برای خودش . اول کاپشن پف پفیم و که مثل یه حصار دورم بود و درآوردم و کتمم درآوردم و با یه تیشرت گشاد که احساس راحتی بهم میداد به سمت یخچال رفتم و هر چی که توش بود و درآوردم چون نمیدونستم تهیونگ میخواد چی درست کنه و حتی اگه میدونستم هم بازم نمیدونستم موادش چیه که آماده کنم ، تو همین گیر و دار چشمم به دو تا پیشبند سفید که روشون قلبای ریز کشیده شده بود افتاد ، یکیش سایز بزرگ بود و یکیش کوچیک و کاملا اندازمون میشد ، با ذوق رفتم هر دوتاش ، آوردم و کوچیکه رو تنم کردم و بزرگه رو گذاشتم برای تهیونگ که حلالزاده همون موقع سر رسید ، یه پیراهن دکمهای پوشیده بود و آستیناش و تا آرنج تا زده بود ، رگای دستش انگار نقشهی یه شهرِ خطرناک بود که هر بار میدیدمش دلم میلرزید
تهیونگ ــــ عسلم مگه ما کلا چند نفریم که این همه مواد درآوردی ؟
بغ کرده گفتم :
ــــ آخه نمیدونستم چی میخوای درست کنی برای همین همش و درآوردم
تو گلو خندید و گفت :
تهیونگ ــــ خانم کوچولوی خنگ ، امروز پاستا با سس آلفردو داریم ، دوست داری ؟
ــــ اگه دستپخت تو باشه عاشقشم ولی من فقط میتونم کمکت آب جوش بیارما گفته باشم
تهیونگ ــــ با همون آب جوشم کارمون راه میوفته ، حالا بیا اینجا
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟶"
با ذوق گفتم :
ــــ اینجا بی نظیره ته
آروم خندید و گفت :
تهیونگ ــــ تازه کجاش و دیدی
دستم و گرفت و با یه لبخند شیطون کشیدم سمت کلبه ، یه کارت از جیبش درآورد و جلوی دستگیرهی هوشمند گذاشت تا اسکن بشه ، با شنیدن صدای دینگ در چوبی رو باز کرد که بوی چوب تازه و یه کم هم دارچین پیچید تو دماغم ، انگار یکی تازه کیک پخته بود
تهیونگ ــــ خب حالا به نظرت اول چیکار کنیم
با شیطنت گفتم :
ــــ نظرت چیه یه فکری برای نهار کنیم ؟
تهیونگ ــــ دقیقا ، پس تا من میرم لباس عوض کنم تو هم وسایل و بچین
ــــ به روی چشم
رفت تا لباس عوض کنه که منم دست به کار شدم ، راستش من اصلا آشپزی بلد نبودم ولی در عوض تهیونگ قابلیت این و داشت که تو یه رستوران ⁵ ستاره کار کنه ، یه پا سرآشپز بود برای خودش . اول کاپشن پف پفیم و که مثل یه حصار دورم بود و درآوردم و کتمم درآوردم و با یه تیشرت گشاد که احساس راحتی بهم میداد به سمت یخچال رفتم و هر چی که توش بود و درآوردم چون نمیدونستم تهیونگ میخواد چی درست کنه و حتی اگه میدونستم هم بازم نمیدونستم موادش چیه که آماده کنم ، تو همین گیر و دار چشمم به دو تا پیشبند سفید که روشون قلبای ریز کشیده شده بود افتاد ، یکیش سایز بزرگ بود و یکیش کوچیک و کاملا اندازمون میشد ، با ذوق رفتم هر دوتاش ، آوردم و کوچیکه رو تنم کردم و بزرگه رو گذاشتم برای تهیونگ که حلالزاده همون موقع سر رسید ، یه پیراهن دکمهای پوشیده بود و آستیناش و تا آرنج تا زده بود ، رگای دستش انگار نقشهی یه شهرِ خطرناک بود که هر بار میدیدمش دلم میلرزید
تهیونگ ــــ عسلم مگه ما کلا چند نفریم که این همه مواد درآوردی ؟
بغ کرده گفتم :
ــــ آخه نمیدونستم چی میخوای درست کنی برای همین همش و درآوردم
تو گلو خندید و گفت :
تهیونگ ــــ خانم کوچولوی خنگ ، امروز پاستا با سس آلفردو داریم ، دوست داری ؟
ــــ اگه دستپخت تو باشه عاشقشم ولی من فقط میتونم کمکت آب جوش بیارما گفته باشم
تهیونگ ــــ با همون آب جوشم کارمون راه میوفته ، حالا بیا اینجا
- ۷.۷k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط