تهیونگ چون سرکار خانم از مامان و باباش خجالت میکشه نامزدش پیشش بخوابه
"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟿"
تهیونگ ــــ چون سرکار خانم از مامان و باباش خجالت میکشه نامزدش پیشش بخوابه
ــــ خب من روم نمیشه تو خونهی مامان و بابام بغل تو باشم ، ماشاالله هزار ماشاالله جنابعالی هم حیا رو قورت دادی هر چی دلت خواست میگی
تهیونگ ــــ دلم میخواد قربون صدقهی زنم برم مشکلیه ؟
ــــ آخه جلوی بابام ؟
تهیونگ ــــ مخصوصا جلوی بابات
چشماش و روی هم گذاشت و دیگه چیزی نگفت ، دستای رگدار و مردونش و تو دست گرفتم و شروع کردم شکلای خیالی روش کشیدن . با صدای نفس های منظمش فهمیدم که خوابش برده ، دلم میخواست تو اون حالت ببینمش اما میترسیدم تکون بخورم مبادا بیدار بشه ، گوشیم و از تو کیف دستیم بیرون آوردم ، دوربینش و باز کردم و رو حالت سلفی گذاشتمش که چهرهی غرق در خوابش مشخص شد ، دلم میخواست دست دراز کنم و تا میتونم اون لپای نرمش بکشم ولی هزار حیف که نمیخواستم بیدار بشه ، چند تا سلفی از خودمون گرفتم و دوباره گوشیم و خاموش کردم
راننده ــــ رسیدیم خانم
ــــ خیلی ممنون
با اینکه دلم نمیخواست ولی مجبور بودم بیدارش کنم ، خیلی آروم زمزمه کردم :
ــــ تهیونگ ؟ تهیونگا ؟ ته ته ؟
چین ریزی به بینیش داد و آروم چشماش و باز کرد و خمار بهم زل زد
تهیونگ ــــ چی میشد هر روز با صدای تو از خواب بیدار میشدم ؟
از حرفش کیلو کیلو قند تو دلم آب شد ، دستی به صورتش کشید تا خواب از سرش بپره و با هم از ون پیاده شدیم . از دیدن منظرهی روبهروم دهنم باز موند ، تقریبا یه تپهی بلند سرسبز بود که یه کلبه جنگلی چوبی که با هوای ابری وایب آرامش به آدم میداد ، یه درخت سرسبزم که زیرش سایهی بزرگی ایجاد شده بود . با صدای زمزمهاش درست کنار گوشم به خودم اومدم
تهیونگ ــــ خب چیشد خانمم ؟
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟿"
تهیونگ ــــ چون سرکار خانم از مامان و باباش خجالت میکشه نامزدش پیشش بخوابه
ــــ خب من روم نمیشه تو خونهی مامان و بابام بغل تو باشم ، ماشاالله هزار ماشاالله جنابعالی هم حیا رو قورت دادی هر چی دلت خواست میگی
تهیونگ ــــ دلم میخواد قربون صدقهی زنم برم مشکلیه ؟
ــــ آخه جلوی بابام ؟
تهیونگ ــــ مخصوصا جلوی بابات
چشماش و روی هم گذاشت و دیگه چیزی نگفت ، دستای رگدار و مردونش و تو دست گرفتم و شروع کردم شکلای خیالی روش کشیدن . با صدای نفس های منظمش فهمیدم که خوابش برده ، دلم میخواست تو اون حالت ببینمش اما میترسیدم تکون بخورم مبادا بیدار بشه ، گوشیم و از تو کیف دستیم بیرون آوردم ، دوربینش و باز کردم و رو حالت سلفی گذاشتمش که چهرهی غرق در خوابش مشخص شد ، دلم میخواست دست دراز کنم و تا میتونم اون لپای نرمش بکشم ولی هزار حیف که نمیخواستم بیدار بشه ، چند تا سلفی از خودمون گرفتم و دوباره گوشیم و خاموش کردم
راننده ــــ رسیدیم خانم
ــــ خیلی ممنون
با اینکه دلم نمیخواست ولی مجبور بودم بیدارش کنم ، خیلی آروم زمزمه کردم :
ــــ تهیونگ ؟ تهیونگا ؟ ته ته ؟
چین ریزی به بینیش داد و آروم چشماش و باز کرد و خمار بهم زل زد
تهیونگ ــــ چی میشد هر روز با صدای تو از خواب بیدار میشدم ؟
از حرفش کیلو کیلو قند تو دلم آب شد ، دستی به صورتش کشید تا خواب از سرش بپره و با هم از ون پیاده شدیم . از دیدن منظرهی روبهروم دهنم باز موند ، تقریبا یه تپهی بلند سرسبز بود که یه کلبه جنگلی چوبی که با هوای ابری وایب آرامش به آدم میداد ، یه درخت سرسبزم که زیرش سایهی بزرگی ایجاد شده بود . با صدای زمزمهاش درست کنار گوشم به خودم اومدم
تهیونگ ــــ خب چیشد خانمم ؟
- ۲۰.۰k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط