ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چون باد

...
ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد

انکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۴)

قبل از آنکه گاز وارد خانه مان شود..بخاری نفتی داشتیم که مدام...

ای آنکه مرا برده ای از یاد کجایی؟

باور کنوقتی میگویمدوستت دارمخودم پرواز میکنمتو چگونه میتوانی...

ما اینیم دیگه😐

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط