مادر جان که بیدارمان می کرد همیشه همراهش یک "که" بود. که
مادر جان که بیدارمان می کرد همیشه همراهش یک "که" بود. که جان می ریخت به پلک های خواب گرفته مان.
می ریخت به رگ های مان . که پاشدن و نفس کشیدن مان می بخشید . می گفت :پا شین بچه ها که داره بارون میاد.
و وقت هایی که خیلی همیشه بارون میامد می خواست قشنگ ترش بکند می گفت:پاشو که ناودون ها شُرشُر میکنن.... می دانست عاشق ترینِ ناودون ها منم !یک روزهایی می گفت : پاشو ! هوا "نِظم" داره. و ما به "مِه" می گفتیم "نِظم" ؛
مادر نمی گفت بلندشو. دیر شد !بلند شو کار دارم. بلندشو درس بخوان....مادر ما رو برای زندگی بیدار می کرد. برای بارون. برای ناودون. برای گنجشکی که آمده بود توی حیاط نزدیک دم در اتاق نون توک بزند و اشتباهی وارد اتاق شده بود تا ما پروازش را و جیک جیکش را نزدیک تر ببینیم و حس کنیم. و آن قدر با روسری های مان برایش بچرخیم و بچرخانیم تا راه را پیدا کند و با چشم های ما برود به دل فیروزه ای هوا ..مادر جان ما را بدهکار نمی کرد ، دعوت مان می کرد به ذوق و شوق زندگی!!
می ریخت به رگ های مان . که پاشدن و نفس کشیدن مان می بخشید . می گفت :پا شین بچه ها که داره بارون میاد.
و وقت هایی که خیلی همیشه بارون میامد می خواست قشنگ ترش بکند می گفت:پاشو که ناودون ها شُرشُر میکنن.... می دانست عاشق ترینِ ناودون ها منم !یک روزهایی می گفت : پاشو ! هوا "نِظم" داره. و ما به "مِه" می گفتیم "نِظم" ؛
مادر نمی گفت بلندشو. دیر شد !بلند شو کار دارم. بلندشو درس بخوان....مادر ما رو برای زندگی بیدار می کرد. برای بارون. برای ناودون. برای گنجشکی که آمده بود توی حیاط نزدیک دم در اتاق نون توک بزند و اشتباهی وارد اتاق شده بود تا ما پروازش را و جیک جیکش را نزدیک تر ببینیم و حس کنیم. و آن قدر با روسری های مان برایش بچرخیم و بچرخانیم تا راه را پیدا کند و با چشم های ما برود به دل فیروزه ای هوا ..مادر جان ما را بدهکار نمی کرد ، دعوت مان می کرد به ذوق و شوق زندگی!!
۱۰.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.