نادر چگنی شاعر آبیکی

استاد "نادر چگینی"، شاعر قزوینی، زاده‌ی چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۴۳ خورشیدی، در آبیک است.
کتاب "دلفینی در خواب‌های خیسم" مجموعه اشعار اوست.


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
می‌ترسم از خیابان
که مدام سرفه می‌کند لبخند باد را
حادثه‌ای در من عطسه می‌شود
پرسه می‌شوم در بلند این خیابان
در عابرانی که پیاده‌روها را سر می‌روند 
چرای این تمام شدن را نمی‌دانم 
که سال‌هاست آوار می‌شود
در پشت شیشه‌های اکنون 
صدای لاسیدن گیلاس‌ها
بی‌خیالی نیامده‌ها را ورق می‌شود  
تو که آس این جمع بودی 
دل باخته‌ترین
دل باخته‌ی گربه‌ای شدی که شب او را لیس می‌کشد
می‌خواهم معکوس این شب را برگردم
تا ظرف‌های نشسته
تا پاکت‌های نیم خورده‌ی پیتزا
تا عبور بی‌کسی در بهت آشپزخانه
تا نبود تو که خواب مرا می‌برد.
می‌خواهم برگردم
تا خانه
تا تو
شاید رویدن همان یک شاخه‌ی شعمدانی
بهار را
در یاد خانه بیاورد
شاید…


(۲)
گاه دلم می‌خواهد برگردم
از تمام این سطرها که سال‌هاست رفته‌ام
اما هنوز در چقدر این ناپیدا تاریکم
و خوب می‌دانم
در امتداد پیراهنت
مقصد خیابانی‌ست که به سیب می‌رسد.
مثل غنچه‌های مانده به شکفتن
که گونه‌های اردیبهشت را می‌بوسند
در خیالی خالی
ذهنم آتش را از لبانت می‌گیرد
و مات می‌مانم پشت سیبل‌های سیاه جویده شده‌ام
تنها چند قدم مانده تا انگور
این بار ایستاده‌تر
نگاهم کن
هر سطری که می‌نویسم
کلاغی در آن قارقار می‌کند
کجای فردا مگر سوالی نمی‌ایستد
من که می‌دانم در پنهان پیراهنت بهار را برایم آورده‌ای
این که دیگر نقطه سر خط نمی‌خواهد
هر که هر جور دلش می‌خواهد
تلخش را قهوه‌تر بنوشد
تنها دو درخت در دیگر این کوچه از سهم بهار مانده
و در بهت به هم ریخته‌ی این خیابان
چقدر دلم می‌خواهد
در انتهای این شعر به نام صدایت بزنم
اما تمام مسئله این است
رو به شعر که می‌ایستم برف می‌بارد…


(۳)
ساده می‌نویسم
شکل کراوتی که آدم را حسابی می‌شود
حساب دو دو تا شش تا نیست
که جمع و تفریق و توان
همه خاله‌ی کشک است
سیاه و سپید نهرهایی که عاقبت رود را به دریا می‌روند
هاون را در آب کوبیدن هم
کاری به حال خراب دریا ندارد
بیهوده‌ی این چمدان
با خیالی خالی سفرم را می‌رود
مانده‌ام
در نمی‌دانم از پر این جهان
تا این سطر آخر را گلیم از پا فراتر روم
و وقت دیوارهای بلند را قدغن
می‌دانم
این دست‌های مانده به ابر هم
عاقبت
دهانم را برف می‌شود...


(۴)
پایان این خیابان
شروع خیابان دیگری‌ست
از این تقاطع که بگذرم
تمام چهارراه‌ها را خطر خواهم رفت
هیچ کفشی به ریگ ندارم
طاقت
کفش‌هایم پر از گل شده
برای رسیدن چند درخت را باید پرنده شوم
چقدر
تنهایی این سیب پر از درخت شده
دیگر خیال کلاغ را هم به باغ نخواهم گفت
در تعادل این صفحه متن را سپید
خواهم رفت
باقی
کوتاهی دست است
با
بلندی این درخت
که سیب را نمی‌توانیم بچینیم...


(۵)
شیرین بیا
در قهوه چشمانم بایست 
این روزها تردید در انتهای هر سطر گل می‌دهد
اما باور کن
عشق هنوز همان ماهی کوچکی است در قلبم
که هیچ نمی‌داند
تنها وقتی می‌خندی
از صدف دندان‌هایت
می‌فهمد
دریا نزدیکتر است.


(۶)
نه
نم هم پس نمی‌دهد
کم هم نمی‌آورد
این درخت در من روی تاریخ باد
دو تکه حرف
دست
بر
پوستم بکش
روی خط‌های پیشانی‌ام هر شب زنی تاب می‌بندد
نه
نخ هم نمی‌دهد
بر شادی کوچک آن پرنده
این درخت.


(۷)
دست‌هایت را
چگونه
بردارم از روی خوابی که نمی‌برد مرا
این باران نیست
که به‌ دنبال آن
از رنگِ پریده‌ی شب عبور کنم
فکر
به جاهای باریکی هم می‌رسد
خرگوشی که پشتِ دکمه‌هایم به‌خواب می‌رود
درختی که نارگیل‌هایش طعمِ شیرِ تازه را دارد
این آخری
باز
به اولم می‌برد
به تو
که هر بار آهو می‌آیی
خیابانی گرگ می‌شود.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

آسو ملا شاعر کرکوکی

کتاب تابستان دیوانه

اکبر باب خسرو

وسعت الله کاظمیان دهکردی

ای غم! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط