مان اشفتگی
مان اشفتگی
پارت 16
و لباش رو روی لبام گذاشت و شروع به وحشی یان مکیدن لبام کرد کامل داشتم تم خون رو توی دهنم هس میکردم که اومد پاین تر و شروع به کیس رفتن روی گردنم کرد درد داشت اما انگار لاله شد بودم که شروع کرد به باز کردن دکم های لباسم و لباسای خودشم در اورد و دوبار روم خیم زد و سرش رو کنار گوشم اورد و گفت بیبی درد دار اما بعد خوبه میشی
که یهو زنگ عمارت به صدا در اومد از روم بلند شد ولباس تنش کرد و گفت الان میام بیبی و رفت منم ازجام بلند شدم و رفتم سمت آینه و اون کبودی هارو دیدم که یاد جیمین افتادم یا مسیح اگه جیمین بفهمه منو میکشه که ی صدای آشنا به گوشم خورد
ویو کوک
و دوبار روش خیم زدم و دم گوشش گفتم بیبی درد دار اما بعد خوبه میشی که یهو زنگ عمارت به صدا در اومد از روی ا. ت بلند شدم و لباس تنم کردم و بهش گفتم الان میام بیبی و رفتم یعنی کیه من که هم رو فرستادم رفت درو باز کردم که دیدم یونگی ی باورم نشد یعنی فهمید که ا. ت پیش من
(ویو یونگی)
داشتم میرفتم سمت ماشین که ا. ت رو دیدم داشت میدوید منم پشت سرش رفتم که دیدم ا. ت رو بزور سوار ی ون کردن دویدم اما بهشون نرسیدم
یعنی کی ا. ت رو دزدیده که مافیاها به ذهنم رسید
جیهوپ نه جیهوپ که هنوز دانشگا بود جین و وی نه اونام که باهام مشکلی ندارن جونگکوک ار حتما خود کسافتش سری رفتم به عمارت خودم که بابام بهم دادش اما من قبول نکردم که توش زندگی کنم ی لباس که دارک پوشیدم و راه افتادم سمت عمارت جئون ساعت یک شب به عمارت رسیدم رفتم و زنگ عمارت رو زدم بعد چند دقیقه کوک بای وضعیت داغون درو باز کرد تا درو باز کرد یقش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار و صدای رو انداختم تو سرم و گفتم هرومزاده مگه نگفتم جایگام رو بهت میدم دست از سر من و خانوادم بردار هان بگو ا. ت کجاست که ا. ت رو دیدم که همش خونی و زخمی بود و نیم برهن خون جلوی چشام رو گرفت کوک رو این قدر زدم که از حال رفت رفتم سمت ا. ت و هودیم رو تنش کردم و سوار ماشین شدیم که ا. ت گف اون نه مرد نه نمرد که گفت ایکاش میمرد ولی نمرد با داد و عصبانیت
ا. ت یو... یو.. ن.. گ... ی تو.. اونو.. می.. شن.. اس.ی؟
یونگی.......
ویو ا. ت
اون صدای یونگی بود سری از اتاق بیرون اومدم که یونگی رو دیدم یونگی وقتی منو دیدی شروع کرد به زدن اون مرد خواستم جلوش رو بگیرم اما از یونگی میترسیدم اخ یونگی رو این قدر عصبی ندید بودم این قدر اون مرد رو زد که از هوش رفت بعد اونو ول کرد و اومد سمت من و کتش رو دراود و تنم کرد دست رو گرفت و سوار ماشین کرد ازش پرسیدم اون نه مرد نه نمرد که یونگی جواب داد ایکاش میمرد ولی نمرد با داد و عصبانیت گفت
ی بار دیگه ازش پرسیدم یو... یو.. گ... ی تو.. اونو.. می.. شن.. اس. س؟ اما جواب نداد و یهو ماشین رو نگه داشت و پیاده شدم و
پارت 16
و لباش رو روی لبام گذاشت و شروع به وحشی یان مکیدن لبام کرد کامل داشتم تم خون رو توی دهنم هس میکردم که اومد پاین تر و شروع به کیس رفتن روی گردنم کرد درد داشت اما انگار لاله شد بودم که شروع کرد به باز کردن دکم های لباسم و لباسای خودشم در اورد و دوبار روم خیم زد و سرش رو کنار گوشم اورد و گفت بیبی درد دار اما بعد خوبه میشی
که یهو زنگ عمارت به صدا در اومد از روم بلند شد ولباس تنش کرد و گفت الان میام بیبی و رفت منم ازجام بلند شدم و رفتم سمت آینه و اون کبودی هارو دیدم که یاد جیمین افتادم یا مسیح اگه جیمین بفهمه منو میکشه که ی صدای آشنا به گوشم خورد
ویو کوک
و دوبار روش خیم زدم و دم گوشش گفتم بیبی درد دار اما بعد خوبه میشی که یهو زنگ عمارت به صدا در اومد از روی ا. ت بلند شدم و لباس تنم کردم و بهش گفتم الان میام بیبی و رفتم یعنی کیه من که هم رو فرستادم رفت درو باز کردم که دیدم یونگی ی باورم نشد یعنی فهمید که ا. ت پیش من
(ویو یونگی)
داشتم میرفتم سمت ماشین که ا. ت رو دیدم داشت میدوید منم پشت سرش رفتم که دیدم ا. ت رو بزور سوار ی ون کردن دویدم اما بهشون نرسیدم
یعنی کی ا. ت رو دزدیده که مافیاها به ذهنم رسید
جیهوپ نه جیهوپ که هنوز دانشگا بود جین و وی نه اونام که باهام مشکلی ندارن جونگکوک ار حتما خود کسافتش سری رفتم به عمارت خودم که بابام بهم دادش اما من قبول نکردم که توش زندگی کنم ی لباس که دارک پوشیدم و راه افتادم سمت عمارت جئون ساعت یک شب به عمارت رسیدم رفتم و زنگ عمارت رو زدم بعد چند دقیقه کوک بای وضعیت داغون درو باز کرد تا درو باز کرد یقش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار و صدای رو انداختم تو سرم و گفتم هرومزاده مگه نگفتم جایگام رو بهت میدم دست از سر من و خانوادم بردار هان بگو ا. ت کجاست که ا. ت رو دیدم که همش خونی و زخمی بود و نیم برهن خون جلوی چشام رو گرفت کوک رو این قدر زدم که از حال رفت رفتم سمت ا. ت و هودیم رو تنش کردم و سوار ماشین شدیم که ا. ت گف اون نه مرد نه نمرد که گفت ایکاش میمرد ولی نمرد با داد و عصبانیت
ا. ت یو... یو.. ن.. گ... ی تو.. اونو.. می.. شن.. اس.ی؟
یونگی.......
ویو ا. ت
اون صدای یونگی بود سری از اتاق بیرون اومدم که یونگی رو دیدم یونگی وقتی منو دیدی شروع کرد به زدن اون مرد خواستم جلوش رو بگیرم اما از یونگی میترسیدم اخ یونگی رو این قدر عصبی ندید بودم این قدر اون مرد رو زد که از هوش رفت بعد اونو ول کرد و اومد سمت من و کتش رو دراود و تنم کرد دست رو گرفت و سوار ماشین کرد ازش پرسیدم اون نه مرد نه نمرد که یونگی جواب داد ایکاش میمرد ولی نمرد با داد و عصبانیت گفت
ی بار دیگه ازش پرسیدم یو... یو.. گ... ی تو.. اونو.. می.. شن.. اس. س؟ اما جواب نداد و یهو ماشین رو نگه داشت و پیاده شدم و
۵.۱k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.