فیک کوک( امید عشق ) پارت ۱۵
صبح از زبان ا/ت :
توی بغل آرامش بخش جونگ کوک از خواب بیدار شدم دیدم که داره به من نگاه میکنه باهم چشم تو چشم شده بودیم گفتم : تا کی می خوای بهم نگاه کنی ؟
گفت : تا هروقتی که دلم بخواد
چش غوره ای واسش رفتم و بلند شدم
گفتم : صبحانه چی بخوریم ؟
گفت : هرچی تو بخوای
گفتم : باشه ولی بعدا نگو که نمی خوری
پوزخندی زد و باهم رفتیم پایین اون رفت روی مبل نشست و داشت گیم بازی میکرد منم رفتم توی آشپز خونه و رفتم سمت یخچال در یخچال رو باز کردم از توی کشو دو سه تا تخم مرغ برداشتم میخواستم نیمرو درست کنم غذای مختصری نبود ولی من دوسش داشتم ماهی تابه رو از کابینت گرفتم و رفتم سمت گاز میخواستم روشنش کنم که یهو درد شکمی که دیشب گرفتم اومد سراغم من دیگه واقعا مطمئن بودم بخاطر کارای دیشب نبود انقدر دردش زیاد بود که نا خداگاه بلند گفتم : آااااایییییی
جونگ درجا از رو مبل بلند شد و اومد توی آشپزخونه پیشم و با نگرانی گفت : ا/ت چیزیت شده ؟ خوبی ؟!
همونجوری که شکمم رو داشتم گفتم: آره بابا چیزی نیست
گفت : مطمئنی میخوای بریم دکتر ؟
گفتم : نه نه نه نمی خواد
گفت : میگم ، بخاطره ..دیشبه ؟
گفتم : فکر نکنم یعنی نه نیست
گفت : اشکال نداره تو برو بشین من خودم صبحانه رو درست میکنم
گفتم : نه نمیخواد خودم...
خیلی جدی و با یکم خشونت گفت : ا/ت گفتم بشین
انقدر جدی گفت که مو به تنم سیخ شد و ترسیدم گفتم : با..باش..باشه
____________________________________________
💜💜💜✌️✌️
ببخشید دیر گذاشتم رفته بودیم سفر برای همین وقت نکردم از این به بعد زود به زود میزارم 🤟🙃💜🇰🇷
توی بغل آرامش بخش جونگ کوک از خواب بیدار شدم دیدم که داره به من نگاه میکنه باهم چشم تو چشم شده بودیم گفتم : تا کی می خوای بهم نگاه کنی ؟
گفت : تا هروقتی که دلم بخواد
چش غوره ای واسش رفتم و بلند شدم
گفتم : صبحانه چی بخوریم ؟
گفت : هرچی تو بخوای
گفتم : باشه ولی بعدا نگو که نمی خوری
پوزخندی زد و باهم رفتیم پایین اون رفت روی مبل نشست و داشت گیم بازی میکرد منم رفتم توی آشپز خونه و رفتم سمت یخچال در یخچال رو باز کردم از توی کشو دو سه تا تخم مرغ برداشتم میخواستم نیمرو درست کنم غذای مختصری نبود ولی من دوسش داشتم ماهی تابه رو از کابینت گرفتم و رفتم سمت گاز میخواستم روشنش کنم که یهو درد شکمی که دیشب گرفتم اومد سراغم من دیگه واقعا مطمئن بودم بخاطر کارای دیشب نبود انقدر دردش زیاد بود که نا خداگاه بلند گفتم : آااااایییییی
جونگ درجا از رو مبل بلند شد و اومد توی آشپزخونه پیشم و با نگرانی گفت : ا/ت چیزیت شده ؟ خوبی ؟!
همونجوری که شکمم رو داشتم گفتم: آره بابا چیزی نیست
گفت : مطمئنی میخوای بریم دکتر ؟
گفتم : نه نه نه نمی خواد
گفت : میگم ، بخاطره ..دیشبه ؟
گفتم : فکر نکنم یعنی نه نیست
گفت : اشکال نداره تو برو بشین من خودم صبحانه رو درست میکنم
گفتم : نه نمیخواد خودم...
خیلی جدی و با یکم خشونت گفت : ا/ت گفتم بشین
انقدر جدی گفت که مو به تنم سیخ شد و ترسیدم گفتم : با..باش..باشه
____________________________________________
💜💜💜✌️✌️
ببخشید دیر گذاشتم رفته بودیم سفر برای همین وقت نکردم از این به بعد زود به زود میزارم 🤟🙃💜🇰🇷
۳.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.