فیک my life is yours
چ کنم ک انقدر ادم شریفیم براتون آپ میکنم بخونین شاید ی چی گفتین😫
اگ دوس نداشتین تو کامنتا نظر بدین تو ناشناس بگین میبینم
توی گرم ترین و آرامشبخش ترین جای دنیا بودی و احساس امنیت وجودت و فراگرفته بود پس چشمات و بستی و خودت رو به یک خواب رویایی بعد از یک هفته بی خوابی و دوری دعوت کردی با اینکه چشمات سنگین بود و بین خواب و بیداری بودی ب*و*س*ی*د*ه شدن پیشونیت رو توسط هوپیت حس کردی و شنیدی ک زیر لب نازت میداد و تو خواب ناز فرو رفتی...
چشمات رو باز کردی برخلاف انتظارت تو تختتون بودی و خبری از جی هوپ نبود اما بوی پنکیکی ک اتاق رو ورداشته بود نشون میداد ک باید تو آشپزخونه باشه و از تصور جی هوپ توی پیشبند صورتیی ک خریده بودی در حال درست کردن پنکیک لبخندی رو بعد از مدت ها ب صورتت آورد از اتاقت خارج شدی و از پله ها پایین رفتی آشپزخونه رو نگاه کردی ک روش پر بود از خوراکی های مختلف چشات برقی زد و دویدی تو آشپزخونه و رو میز خیمه زدی ک دست ی نفر و دور کمرت حس کردی
_یعنی انقدر گرسنه ای ک من و نمیبینی یا اینکه غذا رو بیشتر از من دوس داری خانم جانگ؟!
+هوپیاا.. ببخشید راستش دارم از گرسنگی میمیرم الان ۱ هفتس ک فقط قهوه خوردم و به خاطر خبرای جدید این هفته کلا از رو صندلیم تکون نخورده بودم
_بعله دیگه سرکار خانم جانگ وقتی بهت میگم نمیخواد بری سر کار و هی میگی میخوام خبرنگار باشم همین میشه دیگه هم من و از دیدن خودت محروم میکنی هم خسته میشی
+هوپا من کی گفتم زنتم ک هعی من و خانم جانگ صدا میکنی؟؟(از خداتم باشه ورپریده-_-)
_از همون شبی که تا صبح رو هم بودیم و...
+باش... باش ادامه نده غلط کردم
_در حالی ک خنده قشنگشو بهت تحویل میداد گفت: حالا نمیخواد خجالت بکشی هنوز کارای اون شبت یادم نرفته ک چی کارا میکردی....حالا بی خیال این قضیه کارمندای مرد اونجا چ جورین؟؟
+همین طور ک داشتی پنکیک و مچاله و تو حلقت فرو میکردی : خب راستش زیاد دقت نکردم ب منم ربطی نعره
لبخندی ک از این سر تا اون سر صورتش و گرفته بود و بی خیال شدی و ب تلفنت ک داشت خودش و میترکوند جواب دادی
+بله
.........
+چشم
............
+خدانگهدار
و قطع کردی
_چی شده بیبی؟!
و نشست رو صندلی و تو رو مثل پر کاه رو پای خودش نشوند و ی لقمه داد دستت و منتظر بهت نگاه کرد
+هچ زنگ زدن بگن امروز ساعت ۳ برم سر قرار کاری
ب ساعت نگاه کردی
+خاااااااک تو سرم ساعت ۲و نیمه
بدو رفتی تو اتاقتون و ب سمت کمد لباسات رفتی و مثل همیشه همه لباساتو ریختی بیرون از کمد چون میدونستی جی هوپ ورشون میداره و اتاق و تمیز میکنه(شعور نداری خودت جمع کن خو-_-)تند تند لباسات و پوشیدی و رفتی پایین ی ب*و*س از ل*ب*ا*ی جی هوپ گرفتی و ازش خدافظی گرفتی و از در زدی بیرون حالا دیگه میتونستی اون ماسک مزخرف رو از رو صورتت ورداری و خود واقعیت باشی کسی که واقعا دیگه از این همه اتفاق خسته شده و از این دنیا فقط ۱ روز بدون هیچ دردسری رو با عشقش میخواد طبق معمول ماشینت رو دم در ایستگاه خبری پارک کردی و از اونجا سوار اوتوبوس شدی تا سرقرار همیشگیت بری ترس همه جونت و گرفته بود واقعا از اون مرد میترسیدی و هربار ک میخواستی بری پیشش تنها چیزی ک ب ذهنت میرسید این بود ک اون میتونه بکشتت اونم جوری ک هیچکس حتی شک هم نکنه ک مردی تو ایستگاه پیاده شدی و از پله های ساختمونی ک همش از شیشه بود بالا رفتی و چون میشناختنت بهت اجازه ورود دادن اصلا ورود ب ی همچین جایی با اون همه بادیگارد و اسلحه هایی ک هر چی ب طبقه های بالا تر ساختمون میری بزرگ تر میشن حس بدی داشت چ برسه ب اینکه هر روز با رییسشون ملاقات داشته باشی بالاخره از آسانسور خارج شدی
×طبقه آخر دین دین دین(آخر حرف اون زنه تو آسانسور همیشه همینه😂)
خودت و جمع و جور کردی و داخل رفتی ی بادیگارد در و برات باز کرد و وارد خونه بزرگی شدی ک باهاش میشد کل سئول رو دید
=بالاخره اومدی چرا دیر کردی؟؟
+ببخشید
=نگفتم معذرت خواهی کن گفتم چرا دیر کردی؟
..... پیش جی هوپ بودی؟
+بله😔
=خب گوشت و وا کن ببین چی میگم درسته ک بهت قول دادم نمیکشمش ولی دلیل نمیشه ک بهش آسیب نزنم پس اگ میخوای جیهوپ عزیزت آسیبی نبینه ازش دور بمون
+چشم من فقط نمیخواستم اون شک کنه
=تو نگران این چیزا نباش و کاری و بهت میگم و بکن امشب هم همینجا میمونی
ترس وجودت و فرا گرفت چرا شب؟
+امم چرا
=چون کوکی میخوادت....
اوکی حدس بزنین قراره چی بشه و سعی کنین پیش بینی کنین با اینکه هیچی نمیگین ولی سارانگه🙂❤
پارت بعدی رو هر وقت نوشتم فرداش آپ میکنم😂😂
اگ دوس نداشتین تو کامنتا نظر بدین تو ناشناس بگین میبینم
توی گرم ترین و آرامشبخش ترین جای دنیا بودی و احساس امنیت وجودت و فراگرفته بود پس چشمات و بستی و خودت رو به یک خواب رویایی بعد از یک هفته بی خوابی و دوری دعوت کردی با اینکه چشمات سنگین بود و بین خواب و بیداری بودی ب*و*س*ی*د*ه شدن پیشونیت رو توسط هوپیت حس کردی و شنیدی ک زیر لب نازت میداد و تو خواب ناز فرو رفتی...
چشمات رو باز کردی برخلاف انتظارت تو تختتون بودی و خبری از جی هوپ نبود اما بوی پنکیکی ک اتاق رو ورداشته بود نشون میداد ک باید تو آشپزخونه باشه و از تصور جی هوپ توی پیشبند صورتیی ک خریده بودی در حال درست کردن پنکیک لبخندی رو بعد از مدت ها ب صورتت آورد از اتاقت خارج شدی و از پله ها پایین رفتی آشپزخونه رو نگاه کردی ک روش پر بود از خوراکی های مختلف چشات برقی زد و دویدی تو آشپزخونه و رو میز خیمه زدی ک دست ی نفر و دور کمرت حس کردی
_یعنی انقدر گرسنه ای ک من و نمیبینی یا اینکه غذا رو بیشتر از من دوس داری خانم جانگ؟!
+هوپیاا.. ببخشید راستش دارم از گرسنگی میمیرم الان ۱ هفتس ک فقط قهوه خوردم و به خاطر خبرای جدید این هفته کلا از رو صندلیم تکون نخورده بودم
_بعله دیگه سرکار خانم جانگ وقتی بهت میگم نمیخواد بری سر کار و هی میگی میخوام خبرنگار باشم همین میشه دیگه هم من و از دیدن خودت محروم میکنی هم خسته میشی
+هوپا من کی گفتم زنتم ک هعی من و خانم جانگ صدا میکنی؟؟(از خداتم باشه ورپریده-_-)
_از همون شبی که تا صبح رو هم بودیم و...
+باش... باش ادامه نده غلط کردم
_در حالی ک خنده قشنگشو بهت تحویل میداد گفت: حالا نمیخواد خجالت بکشی هنوز کارای اون شبت یادم نرفته ک چی کارا میکردی....حالا بی خیال این قضیه کارمندای مرد اونجا چ جورین؟؟
+همین طور ک داشتی پنکیک و مچاله و تو حلقت فرو میکردی : خب راستش زیاد دقت نکردم ب منم ربطی نعره
لبخندی ک از این سر تا اون سر صورتش و گرفته بود و بی خیال شدی و ب تلفنت ک داشت خودش و میترکوند جواب دادی
+بله
.........
+چشم
............
+خدانگهدار
و قطع کردی
_چی شده بیبی؟!
و نشست رو صندلی و تو رو مثل پر کاه رو پای خودش نشوند و ی لقمه داد دستت و منتظر بهت نگاه کرد
+هچ زنگ زدن بگن امروز ساعت ۳ برم سر قرار کاری
ب ساعت نگاه کردی
+خاااااااک تو سرم ساعت ۲و نیمه
بدو رفتی تو اتاقتون و ب سمت کمد لباسات رفتی و مثل همیشه همه لباساتو ریختی بیرون از کمد چون میدونستی جی هوپ ورشون میداره و اتاق و تمیز میکنه(شعور نداری خودت جمع کن خو-_-)تند تند لباسات و پوشیدی و رفتی پایین ی ب*و*س از ل*ب*ا*ی جی هوپ گرفتی و ازش خدافظی گرفتی و از در زدی بیرون حالا دیگه میتونستی اون ماسک مزخرف رو از رو صورتت ورداری و خود واقعیت باشی کسی که واقعا دیگه از این همه اتفاق خسته شده و از این دنیا فقط ۱ روز بدون هیچ دردسری رو با عشقش میخواد طبق معمول ماشینت رو دم در ایستگاه خبری پارک کردی و از اونجا سوار اوتوبوس شدی تا سرقرار همیشگیت بری ترس همه جونت و گرفته بود واقعا از اون مرد میترسیدی و هربار ک میخواستی بری پیشش تنها چیزی ک ب ذهنت میرسید این بود ک اون میتونه بکشتت اونم جوری ک هیچکس حتی شک هم نکنه ک مردی تو ایستگاه پیاده شدی و از پله های ساختمونی ک همش از شیشه بود بالا رفتی و چون میشناختنت بهت اجازه ورود دادن اصلا ورود ب ی همچین جایی با اون همه بادیگارد و اسلحه هایی ک هر چی ب طبقه های بالا تر ساختمون میری بزرگ تر میشن حس بدی داشت چ برسه ب اینکه هر روز با رییسشون ملاقات داشته باشی بالاخره از آسانسور خارج شدی
×طبقه آخر دین دین دین(آخر حرف اون زنه تو آسانسور همیشه همینه😂)
خودت و جمع و جور کردی و داخل رفتی ی بادیگارد در و برات باز کرد و وارد خونه بزرگی شدی ک باهاش میشد کل سئول رو دید
=بالاخره اومدی چرا دیر کردی؟؟
+ببخشید
=نگفتم معذرت خواهی کن گفتم چرا دیر کردی؟
..... پیش جی هوپ بودی؟
+بله😔
=خب گوشت و وا کن ببین چی میگم درسته ک بهت قول دادم نمیکشمش ولی دلیل نمیشه ک بهش آسیب نزنم پس اگ میخوای جیهوپ عزیزت آسیبی نبینه ازش دور بمون
+چشم من فقط نمیخواستم اون شک کنه
=تو نگران این چیزا نباش و کاری و بهت میگم و بکن امشب هم همینجا میمونی
ترس وجودت و فرا گرفت چرا شب؟
+امم چرا
=چون کوکی میخوادت....
اوکی حدس بزنین قراره چی بشه و سعی کنین پیش بینی کنین با اینکه هیچی نمیگین ولی سارانگه🙂❤
پارت بعدی رو هر وقت نوشتم فرداش آپ میکنم😂😂
۱۲.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.