جرات یا حقیقت و مرگ💔؟7
سلوم یادتون نره 15 عدد لایک ادامه:دویدم به دکتر گفتم داره خفه میشه😨😨 دکتر پسیفیکارو برد عمل رفتم دم در اتاق عمل روی یکی از صندلی ها نشستم🪑 دستمو پشت گردنم قلاب کردم اشک هام سرازیر شد😓 لحظه ای که از دست روح عمارتشون فرار میکردیم جلو چشم ظاهر شد ولی پسیفیکا با بقیه خانوادش فرق داشت گذاشت مردم وارد عمارت شن💔💔💔💔💔💔 ناراحتم توخونه باهاشاینطوری حرف زدم💔💔💔💔(نویسندهه:نگران نباش نمیزارم بهم برسین تازه پشیمون نباش😐😐🔪🔪🤣🤣🤣) همون لحظظظظظظه یه بچه 5 ساله بامامانش از جلوم رد شد دختره بهمامانش گف:مامان مامان بابا این آقاهه کجان ؟🥺🥺 مامانش:هیس دخترم آروم شاید فوت شودن شایدم عمل دارن🤔 اشک هام سرازیر شد🥺مامان بابام؟یادم اومد مامان بابا رفتن سفر میبل با استن اومد گفتن :چی شده؟ توضیح دادم میبل کنارم نشست دستشو رو شونه ام گذاشت صورتمو دید پر اشک بود گفت : چی شده دیپ؟🥺🥺🥺🥺 گفتم:مامان بابا مارو دوس ندارن😫😫😫😫😫😫😫😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 گف:چجوری به این نتیجه رسیدی؟ گفتم :اونا کلا میخواستن از شر ماراحت شن تو کریسمس که رفتن سفر کاری تابستون مارو فرستادن گرویتی فالز🥺🥺🥺 گف:میخواستن ما احساس تنهایی نکنیم گفتم:ولی من بیشتر تنها شدم💔💔💔💔💔 میبل یه آبمیوه گرف داد به من تازه بازش کردم که دیدم یه دختر کوچولو با باباش جلوم نشسته به باباش گف :بابا برا منم آبمیوه میگیری؟🥺🥺 از قیافه خانوادش معلوم بود فقیرن باباش چیزی نگفت بلند شدم آبمیورو دادم به بچه هه💔 ازم گرف و گف:مرسی آقا مهربون❤❤❤ همون لحظظظظظظه فهمیدم من مهربون نبودم امروزو کلی دعوا بود اه مرده:آقای جوان ممنونم زن من باید عمل ققلب کنه ماهم پولی نداریم همین پول رو خرج عمل کردیم گفتم :بله متوجه شدم عمل قلب این قسمته 😶 گف:الان عملش تموم میشه نگرانشم دختر داش با عروسک کوچیکش بازی میکرد نفهمید ما چی میگیم💔💔پرستار اومد به مرده گف عمل تموم شده ولی چیری هنوز معلوم نیست مرد:ممنونم🙏🏻 پرستار:از پشت شیشه میتونین ببینینشون☺ مرد و دختر به سمت شیشه رفتن منم از دور نگاهی انداختم🤨 صفحه نمایشگر قلب روشن بود ولی خیلی ضعیف احساس کردم ضعیف ترمیشد متوجه شدم ضربانش داره افت میکنه دوییدم که یه پرستار پیدا کنم هیشکی نبود یه خانم داشت رد میشد و بهش گفتم اونم اومد نگاهی انداخت رنگ صورتش پرید😳 رفت دکترو آورد به دکتر گفتم چه خبره؟😦 گفت ضرربانش ضعیفه انگار داره میمیره مرد متوجه شده بود ضربان قلب داشت می ایستاد دکتر پرده شیشرو کشید چند نفر تو اتاق رفتن و اومدن😨😨 دیگه هیچی نشد دکترو آروم اومد بیرون با مرد صحبت کردن مرد اشک هاش جمع شد😮 رفتم پیشش:چی شده آقا😮😮 گفت:مرد😭😰😢😱 صورتم سفید شد😨 دختر کوچولو گریه اش گرف: من مامانمو میخوام😭😭😭😭😭 رفتم بغلش کردم عروسکش افتاد زمین میبل اومد پیش دختره رفتم با مرده صحبت کردم مرده گف تمام داراییم بود😭😭 یاده مامانم افتادم اون زنده اس پس ناشکری نکنم😥😥 دختره گریه اش بندد نمیومد میبل براش خوراکی خرید داد دستش دیگه اونا باید میرفتن دختره اومد منو بغل کرد و گف:مرسی ممنونم😥عروسکشو رو زمین دیدم دویدم و دادم بهش گفتم:یادت نره عروسکتو ببری خانوم کوچولو🥰🥰 گف:خدافسسسسسسسسس😍😍رفتم نشستم میبل:از کی تا حالا امروز مهربون شدی؟😜 هیچی نگفتمم و کوله پشتیمو روی یه صندلی گذاشتم و سرمو گذاشتم روش مبیل گف:دیپ از خونه ساندویچ آوردم میخوای>؟ گفتم چی هستش؟ گف:پنیر و گوجه و خیار و کاهو گفتم:بده گف:عمو استن شماهم میخوای؟ استن:اره ساندیوچمو خوردم حالا یکم بخوابم😴😴 چشمام باز شد پسیفیکا جلوم بود گف:سلام دیپر گفتم: مگه تو عمل نداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟😮😮😮 گفت:تموم شد دویداز بیمارستان بیرون گفتم وایسا منم بیام میخندید و میدوید گفتم وایسا که پاهام تو چیزی فرو رفتنمیتونسم برم دیدم بیل سایفر ورژن انسانی داره منو میکشه (منظور کشتن نیست کشیدن است) گفتم ننههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه که یهو چشمام باز شد همش خواب بود😳😳😳😳😳
۳.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.