نمی دانم خوب من

.
نمی دانم خوبِ من...
یادت هست...
زنانگیت را نوشیدم...
و در چشیدنِ طعمِ ترش تنت... حواسم سوخت...
یادت هست....
از سر انگشتانت...
تا شهدِ لبانت...
دریا شدم و موّاج و رقص کنان
بر اندامِ ظریفت پیچیدم....
.
باور کن...
هزار بار تو را بوییدم...
و تمامت را که نفس شده بود..
به رگ‌هایم سپردم...
در بسترم جاری شدی...
و همچون زمینی خشک تو را بلعیدم...
.
نمی دانی...
پروانه های لبم
بر غنچه های لبانت نشستند...
و شهدِ شیرینت را نوشیدند...
و من...
از مرزهای بیکرانِ تو گذشتم...
در هم تنیدیم...
و دست‌های اندوه را به بَند کشیدیم...
تو در هم آغوشی من غرق شدی...
.
و یادم هست...
لرزیدی و بارها لرزیدی...
و من...
چون نسیم تو را خواندم و زمزمه ات کردم...
تا تو آرام بگیری. ... چه مستانه صدایم کردی...
و چه عاشقانه در گرمی...
به آغوشم کشیدی...
قطراتِ دریای جوشانِ مردانگی ام...
کویرِ تنت را سیراب می کردند...
و در شُر شرِ عرق ریزِ عشق و جنون
گل‌های خواهش روییدند...
ما صدای خواهش را شنیدیم...
و در عریانی آن لحظه های ناب...
یکی شدیم...
.
آری خوبِ من...
این است داستان عشق و جنون
که مرزی برایش نیست...
. #
دیدگاه ها (۱)

‍ خواب زندگی من است و بیداری کابوسموقتی لحظه های بودنت خلاصه...

تجسمِ "نفس"هایت ...؟ نقاب .... از چهره ی کلماتم ...؟ بَرمیدا...

آغوشَت که بود این شب هـآ اینطور نمیگذشتزندگی اینطور نمیگذشت ...

بوسیدنت حرام است؟حرام بشود چه میشود؟بهشت را از دست میدهم؟ به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط