پارت لونا لج نکن
پارت ۱۰ لونا لج نکن
نه مهم نیست...
ساعت : 05:00
رفتم تو اتاق یکم دراز کشیدم..( خوابش برد )
ساعت 03:25
وقتی بیدار شدم دیدم هیونجین کنارم خوابیده فاصلمون خیلی کم بود تخت ی نفره بود ولی نچسبیده بودیم بهم ساعتو نگا کردم دیدم ساعت سه و نیممهه سعی کردم دوباره بخوبم چشامو بستم ..( باز خوابش برد..)
بیو هیونجین
بعد اینکه یونا رفت خوابید من رفتم باشگاه و بعد برگشتم شام خوردم و ساعت ۱۲ خوابیدم ساعت حدودا ۳ اینا بود که فهمیدم یونا بیدار شده حس کردم راحت نیست میخواستم بلند شم برم تو حال رو مبل بخوابم . که دیدم یونا داره از تخت میوفته زود کمرشو گرفتم و اوردمش بالا.
یونا: چ چیشده
هیونجین: چقد خوابت سنگینه داشتی پرت میشدی پایین گرفتمت
یونا: ..
هیونجین: من میرم رو مبل تو راحت باش
یونا: باش
بیو یونا
وقتی رفتش راحت دراز کشیدم ..
نه مهم نیست...
ساعت : 05:00
رفتم تو اتاق یکم دراز کشیدم..( خوابش برد )
ساعت 03:25
وقتی بیدار شدم دیدم هیونجین کنارم خوابیده فاصلمون خیلی کم بود تخت ی نفره بود ولی نچسبیده بودیم بهم ساعتو نگا کردم دیدم ساعت سه و نیممهه سعی کردم دوباره بخوبم چشامو بستم ..( باز خوابش برد..)
بیو هیونجین
بعد اینکه یونا رفت خوابید من رفتم باشگاه و بعد برگشتم شام خوردم و ساعت ۱۲ خوابیدم ساعت حدودا ۳ اینا بود که فهمیدم یونا بیدار شده حس کردم راحت نیست میخواستم بلند شم برم تو حال رو مبل بخوابم . که دیدم یونا داره از تخت میوفته زود کمرشو گرفتم و اوردمش بالا.
یونا: چ چیشده
هیونجین: چقد خوابت سنگینه داشتی پرت میشدی پایین گرفتمت
یونا: ..
هیونجین: من میرم رو مبل تو راحت باش
یونا: باش
بیو یونا
وقتی رفتش راحت دراز کشیدم ..
- ۳.۴k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط