سایت آشنایی🧡✨
سایت آشنایی🧡✨
(بخش دوم)
کلی سرش داد کشید دختر غمگین ناراحت شد چون میترسید ب دختر شاد بگه ک قلبش مریضه بخاطر همین چیزی نگفت
دختر شاد گفت نمیخام دیگه ببینمت و دختر غمگین مارو بلاک کرد از همه جا دختر غمگین غمش صد برابر شد شد هروزش براش زهر مار ولی تظاهر ب خندیدن میکرد
تا وقتی و وقت عملش رسید دختر شاد دیگه پیشش نبود
دختر شاد داشت ب این فکر میکرد عملش چطور بود تصمیم گرفت از بلاکی درش بیاره ک با 2000 پیام مواجه شد همشو خوند اشک میریخت تصمیم گرفت بره بیمارستان دختر تا رفت اونجا دید همه منتظر اومدن دختر هستن دکتر گفته بود احتمال زنده بودنش چهل ب شصته همه ت شک رفتن دختر شاد غمگین شد دنیا رو سرش خراب شد همه خاطرت دختر غمگین رو مرور کرد حالش خراب تر شد ناراحت میشد
ولی دختر هر دقیقه خوشحال تر از قبل ک میتونه بمیره چون دلیلی واسه بودنش نبود
دستگاه ارور داد و شک برقی هم رو تن دختر زده میشد نفس دختر بالا نمیومد دنیا دختر کوچولو غمگین تموم شد ب پایان رسید
دکتر با تأسف اومد گفت متأسفانه نتونستیم کاری بکنیم و تموم کردن همه زدن زیر گریه دختر شاد دیگه شاد نبود حالش خراب شده بود دختر غمگین رو با پارچه سفید بردن توی سرد خونه همه گریه میکردن دعا میکردن ک اون برگرده
دختر شاد ی پیام از قبل باز نکرده داشت ک باز کرد توش نوشته بود
«سلام منم شناختی؟
ببخشید ک راجبش بهت چیزی نگفتم چون میترسیدم از دستت بدم.
دوست دارم اگه رفتم گریه نکنی باشه🖤🥹
پیام ب پایان رسید گریه دختر شاد بیشتر شد
ت مراسم خاکسپاری گریه میکرد انگار داشت تموم میشد
دوسال از این موضوع گذشت خیلی افسرده شد و دیگه دختر شاد نبود و امیدی در کار نبود
برای دختر مرده جشن تولد میگرفت ولی مراسم خاکسپاری ن
برای دختر از حال خوبش میگفت ولی از حال بدش ن
برای دختر................
حالش خوب نبود دلش نمیخواست که به زندگی کردن ادامه بده
ولی دیگه گریه کردن کافی نبود
دختر دیگه ای نبود تا ازش بخاطر کارش عذر خواهی کنه
و فقط خدشو محکوم میکرد و خدشو سرزنش میکرد
از این ماجرا ۴سال گذشته بود دختری ک قلبش مریض بود هیچکس نپذیرفته بودنش دختر شاد بود ک پذیرفت و دیگه کسی نبود ک بخاطر دختر غمگین گریه کنه بغییر دختر شاد
دختر شاد هر لحظه دلش میخواست دختره غمگین رو ملاقات کنه اما نمیشد پس تصمیم گرفت ب آرزو عاش برسه و بعداً ب دختر ی سر بزنه
ب آدما فرصت توضیح بدیم و دوسشون داشته باشیم وگرنه مثل دختر شاد حسرت میخوریم
(پایان)
(بخش دوم)
کلی سرش داد کشید دختر غمگین ناراحت شد چون میترسید ب دختر شاد بگه ک قلبش مریضه بخاطر همین چیزی نگفت
دختر شاد گفت نمیخام دیگه ببینمت و دختر غمگین مارو بلاک کرد از همه جا دختر غمگین غمش صد برابر شد شد هروزش براش زهر مار ولی تظاهر ب خندیدن میکرد
تا وقتی و وقت عملش رسید دختر شاد دیگه پیشش نبود
دختر شاد داشت ب این فکر میکرد عملش چطور بود تصمیم گرفت از بلاکی درش بیاره ک با 2000 پیام مواجه شد همشو خوند اشک میریخت تصمیم گرفت بره بیمارستان دختر تا رفت اونجا دید همه منتظر اومدن دختر هستن دکتر گفته بود احتمال زنده بودنش چهل ب شصته همه ت شک رفتن دختر شاد غمگین شد دنیا رو سرش خراب شد همه خاطرت دختر غمگین رو مرور کرد حالش خراب تر شد ناراحت میشد
ولی دختر هر دقیقه خوشحال تر از قبل ک میتونه بمیره چون دلیلی واسه بودنش نبود
دستگاه ارور داد و شک برقی هم رو تن دختر زده میشد نفس دختر بالا نمیومد دنیا دختر کوچولو غمگین تموم شد ب پایان رسید
دکتر با تأسف اومد گفت متأسفانه نتونستیم کاری بکنیم و تموم کردن همه زدن زیر گریه دختر شاد دیگه شاد نبود حالش خراب شده بود دختر غمگین رو با پارچه سفید بردن توی سرد خونه همه گریه میکردن دعا میکردن ک اون برگرده
دختر شاد ی پیام از قبل باز نکرده داشت ک باز کرد توش نوشته بود
«سلام منم شناختی؟
ببخشید ک راجبش بهت چیزی نگفتم چون میترسیدم از دستت بدم.
دوست دارم اگه رفتم گریه نکنی باشه🖤🥹
پیام ب پایان رسید گریه دختر شاد بیشتر شد
ت مراسم خاکسپاری گریه میکرد انگار داشت تموم میشد
دوسال از این موضوع گذشت خیلی افسرده شد و دیگه دختر شاد نبود و امیدی در کار نبود
برای دختر مرده جشن تولد میگرفت ولی مراسم خاکسپاری ن
برای دختر از حال خوبش میگفت ولی از حال بدش ن
برای دختر................
حالش خوب نبود دلش نمیخواست که به زندگی کردن ادامه بده
ولی دیگه گریه کردن کافی نبود
دختر دیگه ای نبود تا ازش بخاطر کارش عذر خواهی کنه
و فقط خدشو محکوم میکرد و خدشو سرزنش میکرد
از این ماجرا ۴سال گذشته بود دختری ک قلبش مریض بود هیچکس نپذیرفته بودنش دختر شاد بود ک پذیرفت و دیگه کسی نبود ک بخاطر دختر غمگین گریه کنه بغییر دختر شاد
دختر شاد هر لحظه دلش میخواست دختره غمگین رو ملاقات کنه اما نمیشد پس تصمیم گرفت ب آرزو عاش برسه و بعداً ب دختر ی سر بزنه
ب آدما فرصت توضیح بدیم و دوسشون داشته باشیم وگرنه مثل دختر شاد حسرت میخوریم
(پایان)
۸.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.