نمی‌توانم با یک گل ازدواج کنم

شبی تمامی #گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمی‌دانم

یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم

یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم

نگاه کردم و گفتم چه می‌کنید آخر؟
نه حجم #باغچه ای کوچکم نه #گلدان م

نمی‌توانم هرگز دوباره #غنچه شوم
نمی‌شود که زمان را عقب بگردانم

درون ساعت من نیست قطره ای #شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم

نمی‌توانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم

شعر از: محمدسعید میرزایی
دیدگاه ها (۱۸)

شعرهایی با ردیف شک‌برانگیز فلانی

من دوستی به جز تو ندارم قسم به عشق

برای بوسه فقط انتقام شیرین است

تو را بی روسری دیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط