برای بوسه فقط انتقام شیرین است
دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد
دو گام مانده به هم لحظهها طلایی شد
فضا پر از هیجانهای آشنایی شد
نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم
سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم
زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر
فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر
نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد
دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد
دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است
رسیدن و نرسیدن چقدر شیرین است
حکایت از شب سردی است خسته در باران
من و تو بیخبر از هم نشسته در باران
که ناگهان شب من غرق حس و حال تو شد
فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد
عجیب آنکه تو هم مثل من شدی آن شب
دچار حس خیالی شدن شدی آن شب
به کوچه خواند صدای خوش امید مرا
تو را به کوچه کشید آنچه میکشید مرا
قدم زدم شب آیینه را محل به محل
ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل
برای هدیهی چشمانمان به یکدیگر
نیافتم غزلی از سکوت زیباتر
من و تو شیفتهی هم دو آشنا در راه
شبیه لیلی و مجنون قصهها در راه
به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد
دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد
به پیچ کوچه رسیدیم شب بهاری شد
نگاهمان به هم افتاد عشق جاری شد
نگاهها پر ناگفتههای کهنه ولی
سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی
دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم
که در حضور تو بالاتر از زمان بودم
به سرنوشت غریبم خوش آمدی امروز
در انتظار تو رنجور سالیان بودم
شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب
اسیر آبی دریای بیکران بودم
دلم لبالب خون بود و خندهام بر لب
چنین به چشم میآمد ولی چنان بودم
از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست
که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟
تو گرم چایی خود بودی و لبم میگفت
که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم
چقدر بیتو در این کوچه سرزنش دیدم
چقدر با همهی کوچه مهربان بودم
اگر بدون تو بلبل زبانیام گل کرد
وگر به خاطر برگی ترانهخوان بودم
همان حکایت رد گم کنی است قصهی من
مرا ببخش اگر محو دیگران بودم
به یاد چشم سیاه ستاره ریز تو بود
اگر مسافر شبهای آسمان بودم
چنین که بیهمگان با تو روبرو شدهام
مرا ببخش اگر انتقامجو شدهام
اگر چه لذت بخشش هزار چندین است
برای بوسه فقط انتقام شیرین است
تو میبری تب سردی که روی بال من است
من از تو میبرم آن بوسهها که مال من است
کدام ما دو نفر شادمانتریم از هم
در این قمار که ما هردو میبریم از هم
اگر به قهر کنار رخ تو مات شویم
وگر به لطف تو مهمان گونههات شویم
همیشه منطق لبهای عاشقان این است
که بوسههای تو بر هر دو گونه شیرین است
دو گام مانده به هم #سیب ی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد
هنوز میکده مست از خم لبالب ماست
دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست
شعر از: حسن دلبری
چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد
دو گام مانده به هم لحظهها طلایی شد
فضا پر از هیجانهای آشنایی شد
نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم
سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم
زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر
فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر
نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد
دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد
دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است
رسیدن و نرسیدن چقدر شیرین است
حکایت از شب سردی است خسته در باران
من و تو بیخبر از هم نشسته در باران
که ناگهان شب من غرق حس و حال تو شد
فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد
عجیب آنکه تو هم مثل من شدی آن شب
دچار حس خیالی شدن شدی آن شب
به کوچه خواند صدای خوش امید مرا
تو را به کوچه کشید آنچه میکشید مرا
قدم زدم شب آیینه را محل به محل
ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل
برای هدیهی چشمانمان به یکدیگر
نیافتم غزلی از سکوت زیباتر
من و تو شیفتهی هم دو آشنا در راه
شبیه لیلی و مجنون قصهها در راه
به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد
دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد
به پیچ کوچه رسیدیم شب بهاری شد
نگاهمان به هم افتاد عشق جاری شد
نگاهها پر ناگفتههای کهنه ولی
سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی
دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم
که در حضور تو بالاتر از زمان بودم
به سرنوشت غریبم خوش آمدی امروز
در انتظار تو رنجور سالیان بودم
شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب
اسیر آبی دریای بیکران بودم
دلم لبالب خون بود و خندهام بر لب
چنین به چشم میآمد ولی چنان بودم
از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست
که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟
تو گرم چایی خود بودی و لبم میگفت
که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم
چقدر بیتو در این کوچه سرزنش دیدم
چقدر با همهی کوچه مهربان بودم
اگر بدون تو بلبل زبانیام گل کرد
وگر به خاطر برگی ترانهخوان بودم
همان حکایت رد گم کنی است قصهی من
مرا ببخش اگر محو دیگران بودم
به یاد چشم سیاه ستاره ریز تو بود
اگر مسافر شبهای آسمان بودم
چنین که بیهمگان با تو روبرو شدهام
مرا ببخش اگر انتقامجو شدهام
اگر چه لذت بخشش هزار چندین است
برای بوسه فقط انتقام شیرین است
تو میبری تب سردی که روی بال من است
من از تو میبرم آن بوسهها که مال من است
کدام ما دو نفر شادمانتریم از هم
در این قمار که ما هردو میبریم از هم
اگر به قهر کنار رخ تو مات شویم
وگر به لطف تو مهمان گونههات شویم
همیشه منطق لبهای عاشقان این است
که بوسههای تو بر هر دو گونه شیرین است
دو گام مانده به هم #سیب ی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد
هنوز میکده مست از خم لبالب ماست
دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست
شعر از: حسن دلبری
۲۹.۴k
۲۸ مرداد ۱۳۹۹