Colored stars
part ②②
کوک: یادم اومد یه لحظه همه جا تو سکوت فرو رفت که هردومون ام زمان گفتیم
ته و کوک: بیا از هم جدابشیم
کوک: دلیل تو چیه
ته: کن ار من زندگی کردن واسه ی تو خیلی خطرناکه و تو
کوک: میترسم تو ماموریت هات بلایی سرمن بیاد
ته: پس منو به عنوان هیونگت فقط بشناس اوکی
کوک: اوکی
ویوی کوک
رفتم وسیله هامو جمع کردم و از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم عمارت کیم جئون
یونا: چی شده اومدی اینجا
کوک وقتی دوتا عمارتا یکین خب منم وقتی کات میکنم باید بیام اینجا
رونا: چـ... چی؟
کوک: منو تهیونگ از هم جدا شدیم
جونگی: فکرنکن چون جدا شدید قراره عمارتا جدا بشه
کوک: همچین فکری نمیکنم " سرد "
سوهو: خوبی
کوک: چرا باید جواب بدم " سرد "
رونا: نه کوک باز نه تو نباید تغییر مد بدی اوکی
رفتم وسیله هامو جمع کردم
کوک: ادما به مرور زمان تغییر میکنن مامان " سرد "
صدای شکستن یه چیزی اومد نگا کردم که اسامی با چشمای پر اشک نگام میکرد و تو دستش یه تیکه شیشه از اون ضرف شیشه ای که توسط پرت کردن یه تیله که مامانم پرت کرده بود شکسته بود اومد سمتم
اسامی: اگه تغییر مد بدی با دستای خودم میکشمت کوک با همین دستا میبینی
ته دلم از اینکه از تهیونگ جدا شده بودم خیلی ناراحت بودم ولی هیچی نگفتم
اسامی: نمیخوام دوباره نه نمیتونم تحمل کنم " گریه "
جیمین: اسامی اروم باش
اسامی: نه کوک نه
شیشه رو پرت کرد که از کنار دستم رد شد
رونا: نـ.... نه ببین کوک تو الان داغی نمیفهمی داری چیکار میکنی ببین من تورو میشناسم
کوک: فرق من با من مثل خورشید و ماهه مثل شبو روزه چطور منو میشناسی مامان " سرد "
جونگی: از دست رفت
سوهو: چی
جونگی: قبلا یه بچه ی شیطون بود بعدش بی دلیل مظلوم شد و قبلشم همین جمله رو گفت که ما دیگه نتونستیم کاری بکنیم حتی اسامی چند هزار بار دلیلشو پرسید ازش ولی جوابی نداد
اسامی: حروم زاده عوضی " داد "
رفتم بیرون
جونگی: برو خونه ی نزدیک اکادمیت دیگه نمیخوام ببینمت " داد "
رفتم اونجا اونجا فقط اجوما بود که هرروز میومد اونجا رو تمیز میکرد
اجوما: کوک چی شده اومدی این..... تو تغییر کردی
کوک: اهوم " بی تفاوت "
اجوما: الو اقای جئون من نمیتونم دیگه تو این خونه کارکنم.... اوکی خداحافظ
رفت بیرون
کوک: چرا هما از تغییر من میترسن من خودم از خودم خسته شده بودم که یه ادم مظلوم باشم که هرکس هرچی گفت گوش کنم
رفتم سمت یخچال و یه بطر اب برداشتمو خوردم بعدش وسیله هامو بردم تو اتاقم و رفتم شمت کتابخونه هیچ کتابی نداشت منم هرچی کتاب توی سایته بود سفارش دادم و هفته ی دیگه به دستم میرسید که پدرم زنگم زد
ش مکالمه
جونگی: حالت خوب شد
کوک: من خوبم " سرد "
جونگی: مادرت میخواد باهات
رونا:.....
کوک: یادم اومد یه لحظه همه جا تو سکوت فرو رفت که هردومون ام زمان گفتیم
ته و کوک: بیا از هم جدابشیم
کوک: دلیل تو چیه
ته: کن ار من زندگی کردن واسه ی تو خیلی خطرناکه و تو
کوک: میترسم تو ماموریت هات بلایی سرمن بیاد
ته: پس منو به عنوان هیونگت فقط بشناس اوکی
کوک: اوکی
ویوی کوک
رفتم وسیله هامو جمع کردم و از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم عمارت کیم جئون
یونا: چی شده اومدی اینجا
کوک وقتی دوتا عمارتا یکین خب منم وقتی کات میکنم باید بیام اینجا
رونا: چـ... چی؟
کوک: منو تهیونگ از هم جدا شدیم
جونگی: فکرنکن چون جدا شدید قراره عمارتا جدا بشه
کوک: همچین فکری نمیکنم " سرد "
سوهو: خوبی
کوک: چرا باید جواب بدم " سرد "
رونا: نه کوک باز نه تو نباید تغییر مد بدی اوکی
رفتم وسیله هامو جمع کردم
کوک: ادما به مرور زمان تغییر میکنن مامان " سرد "
صدای شکستن یه چیزی اومد نگا کردم که اسامی با چشمای پر اشک نگام میکرد و تو دستش یه تیکه شیشه از اون ضرف شیشه ای که توسط پرت کردن یه تیله که مامانم پرت کرده بود شکسته بود اومد سمتم
اسامی: اگه تغییر مد بدی با دستای خودم میکشمت کوک با همین دستا میبینی
ته دلم از اینکه از تهیونگ جدا شده بودم خیلی ناراحت بودم ولی هیچی نگفتم
اسامی: نمیخوام دوباره نه نمیتونم تحمل کنم " گریه "
جیمین: اسامی اروم باش
اسامی: نه کوک نه
شیشه رو پرت کرد که از کنار دستم رد شد
رونا: نـ.... نه ببین کوک تو الان داغی نمیفهمی داری چیکار میکنی ببین من تورو میشناسم
کوک: فرق من با من مثل خورشید و ماهه مثل شبو روزه چطور منو میشناسی مامان " سرد "
جونگی: از دست رفت
سوهو: چی
جونگی: قبلا یه بچه ی شیطون بود بعدش بی دلیل مظلوم شد و قبلشم همین جمله رو گفت که ما دیگه نتونستیم کاری بکنیم حتی اسامی چند هزار بار دلیلشو پرسید ازش ولی جوابی نداد
اسامی: حروم زاده عوضی " داد "
رفتم بیرون
جونگی: برو خونه ی نزدیک اکادمیت دیگه نمیخوام ببینمت " داد "
رفتم اونجا اونجا فقط اجوما بود که هرروز میومد اونجا رو تمیز میکرد
اجوما: کوک چی شده اومدی این..... تو تغییر کردی
کوک: اهوم " بی تفاوت "
اجوما: الو اقای جئون من نمیتونم دیگه تو این خونه کارکنم.... اوکی خداحافظ
رفت بیرون
کوک: چرا هما از تغییر من میترسن من خودم از خودم خسته شده بودم که یه ادم مظلوم باشم که هرکس هرچی گفت گوش کنم
رفتم سمت یخچال و یه بطر اب برداشتمو خوردم بعدش وسیله هامو بردم تو اتاقم و رفتم شمت کتابخونه هیچ کتابی نداشت منم هرچی کتاب توی سایته بود سفارش دادم و هفته ی دیگه به دستم میرسید که پدرم زنگم زد
ش مکالمه
جونگی: حالت خوب شد
کوک: من خوبم " سرد "
جونگی: مادرت میخواد باهات
رونا:.....
۵.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.