پارت1
پارت1
چند سالی بودی که با هم آشنا شده بودید(همکار هم هستید) ولی اصلا باهم ارتباط نمیگرفتند حتی یه کلمه با هم حرف نمیزنید اما حدوداً یک ماهی بود که رفتار های سانزو عوض شده بود خیلی جنتلمن شده بود درسته هنوز هم بجز سلام و خدافظ باهات حرف دیگه ای نمیزد ما مهربون تر شده بود پس تصمیم گرفتی از هایتانی ها به پرسی
___
ریندو:خوش آمدی ا/ت کاری داشتی؟
ا/ت: ممنونم آره میخواستم راجب سانزو به پرسم!
ریندو: دوباره چی شده؟
ران:شما دوتا هیچوقت کنار نمیآید نمیدونم چرا مایکی شما رو تو یه دسته گزاشته آخه...
ا/ت:نه...نه اینجوری نیست...فقط...
هر دو با چشمای گرد شده منتظر ادامه حرفت بودن
ا/ت:تازگیا مهربون شده...شما اینجوری فکر نمیکنید
ران:هههههه چی راجب اون پشمک صورتی حرف میزنی؟
ریندو:مهربون؟(با لبخند شیطانی)شاید ولی نه برا همه...
ا/ت:منظورتون چیه
گوشیه ران زنگ میخوره و مایکی از همتون میخواد که به یه سوله قدیمی برید
سوار کاوازاکی نینجات میشی و پشت سر برادرای هایتانی راه میوفتی
وقتی به سوله رسیدی دیندو جلوت کمی کم شد و دستش رو جلو آورد افتخار میدی همراهیت کنم تا داخل
ران که از نقشه شوم ریندو با خبر بود خندید و جلوتر از شما به سمت سوله رفت و در گوش هانما که جلوی در وایساده بود چیزی زمزمه کرد و باهم داخل رفتن.
تو هم دست ریندو رو گرفتی و سمت سوله قدمی رفتید
(افراد داخل سوله:مایکی ، دراکن ، سانزو ، سانجو ، چیفویو ، تاکه میچی ، ران ، هانما ، میتسویا ، پاچین، کازاتورا ، کوکوچو ،کوکونویی ، اینوپی، یوزوها ، هاکای ،اسمایلی و انگری ، په یان )
دست در دست ریندو وارد سوله شدی.
بعد از مدت ها دوباره سناریو نوشتم اگه خوبه بگید که ادامه بدم🤍
چند سالی بودی که با هم آشنا شده بودید(همکار هم هستید) ولی اصلا باهم ارتباط نمیگرفتند حتی یه کلمه با هم حرف نمیزنید اما حدوداً یک ماهی بود که رفتار های سانزو عوض شده بود خیلی جنتلمن شده بود درسته هنوز هم بجز سلام و خدافظ باهات حرف دیگه ای نمیزد ما مهربون تر شده بود پس تصمیم گرفتی از هایتانی ها به پرسی
___
ریندو:خوش آمدی ا/ت کاری داشتی؟
ا/ت: ممنونم آره میخواستم راجب سانزو به پرسم!
ریندو: دوباره چی شده؟
ران:شما دوتا هیچوقت کنار نمیآید نمیدونم چرا مایکی شما رو تو یه دسته گزاشته آخه...
ا/ت:نه...نه اینجوری نیست...فقط...
هر دو با چشمای گرد شده منتظر ادامه حرفت بودن
ا/ت:تازگیا مهربون شده...شما اینجوری فکر نمیکنید
ران:هههههه چی راجب اون پشمک صورتی حرف میزنی؟
ریندو:مهربون؟(با لبخند شیطانی)شاید ولی نه برا همه...
ا/ت:منظورتون چیه
گوشیه ران زنگ میخوره و مایکی از همتون میخواد که به یه سوله قدیمی برید
سوار کاوازاکی نینجات میشی و پشت سر برادرای هایتانی راه میوفتی
وقتی به سوله رسیدی دیندو جلوت کمی کم شد و دستش رو جلو آورد افتخار میدی همراهیت کنم تا داخل
ران که از نقشه شوم ریندو با خبر بود خندید و جلوتر از شما به سمت سوله رفت و در گوش هانما که جلوی در وایساده بود چیزی زمزمه کرد و باهم داخل رفتن.
تو هم دست ریندو رو گرفتی و سمت سوله قدمی رفتید
(افراد داخل سوله:مایکی ، دراکن ، سانزو ، سانجو ، چیفویو ، تاکه میچی ، ران ، هانما ، میتسویا ، پاچین، کازاتورا ، کوکوچو ،کوکونویی ، اینوپی، یوزوها ، هاکای ،اسمایلی و انگری ، په یان )
دست در دست ریندو وارد سوله شدی.
بعد از مدت ها دوباره سناریو نوشتم اگه خوبه بگید که ادامه بدم🤍
۵.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.