خلاصه داستان: آیما دختریه که خیلی سختی کشیده، خیلی حرف شن
خلاصه داستان: آیما دختریه که خیلی سختی کشیده، خیلی حرف شنیده، که باعث شده از جامعه دور بمونه.
اون برای خوشحال کردن خانواده اش هر کاری می کنه که این باعث تغییر زندگیش می شه.
در این بین احساسات آیما هم هست، آیما عاشقه.
حالا واقعا آیما عاشقه یا این احساس رو با عشق اشتباه گرفته؟!
حالا ببینیم روزگار می خواد با آیمای رمان ما چیکار کنه؟
قسمتی از رمان دختر زشت
مهدی سهیلی: خیره شده بودم به پیست رقـص.
که با احساس سوزش شدید پهلوم به خودم اومدم.
زیبا با نیش باز داشت منو نگاه می کرد. پس کار خودش بوده مثل همیشه!!!
زیبا_ باور کن نمی خواستم نشگون بگیرم ازت.
فقط می خواستم یه جور هیجانی حست رو بپرونم.
دوباره نیششو واسم باز کرد.
منم بدون اینکه چیزی بگم دوباره خیره شدم به پیست.
چند بار دعواش کرده بودم که خوشم نمی یاد ازم نشگون بگیری ولی مگه تو سرش می رفت عادتش بود میگن ترک عادت موجب مرضه!!!
زیبا_ آِیما تو توی پیست چیزی خاصی می بینی که اینجور خیره شدی بهش کلک نکنه کسی رو زیر نظر گرفتی که بعد مخشو بزنی؟؟؟
زیبا می دونست اهل این برنامه ها نیستم.
اگه بودم هم با این قیافه کسی به طرفم نمی یومد.
پیست رقصم واسم جالب بود چون رقصشون هیچ ربطی به رقص نداشت و فقط خودشون رو تکون می دادن.
_ چی شده اومدی کنار من؟؟
زیبا همین جور داشت نوشیدنیش رو می خورد فکر کنم الکلی بود!! گفت:
_ گفتم تنهایی بیام پیشت الان اگه ناراحتی می تونم برم.
می دونستم خودشم تنها مونده وگرنه عمرا میامد پیش من…
#رمان_برتر
کانال تلگرام:https://t.me/doniay_klip_roman
اون برای خوشحال کردن خانواده اش هر کاری می کنه که این باعث تغییر زندگیش می شه.
در این بین احساسات آیما هم هست، آیما عاشقه.
حالا واقعا آیما عاشقه یا این احساس رو با عشق اشتباه گرفته؟!
حالا ببینیم روزگار می خواد با آیمای رمان ما چیکار کنه؟
قسمتی از رمان دختر زشت
مهدی سهیلی: خیره شده بودم به پیست رقـص.
که با احساس سوزش شدید پهلوم به خودم اومدم.
زیبا با نیش باز داشت منو نگاه می کرد. پس کار خودش بوده مثل همیشه!!!
زیبا_ باور کن نمی خواستم نشگون بگیرم ازت.
فقط می خواستم یه جور هیجانی حست رو بپرونم.
دوباره نیششو واسم باز کرد.
منم بدون اینکه چیزی بگم دوباره خیره شدم به پیست.
چند بار دعواش کرده بودم که خوشم نمی یاد ازم نشگون بگیری ولی مگه تو سرش می رفت عادتش بود میگن ترک عادت موجب مرضه!!!
زیبا_ آِیما تو توی پیست چیزی خاصی می بینی که اینجور خیره شدی بهش کلک نکنه کسی رو زیر نظر گرفتی که بعد مخشو بزنی؟؟؟
زیبا می دونست اهل این برنامه ها نیستم.
اگه بودم هم با این قیافه کسی به طرفم نمی یومد.
پیست رقصم واسم جالب بود چون رقصشون هیچ ربطی به رقص نداشت و فقط خودشون رو تکون می دادن.
_ چی شده اومدی کنار من؟؟
زیبا همین جور داشت نوشیدنیش رو می خورد فکر کنم الکلی بود!! گفت:
_ گفتم تنهایی بیام پیشت الان اگه ناراحتی می تونم برم.
می دونستم خودشم تنها مونده وگرنه عمرا میامد پیش من…
#رمان_برتر
کانال تلگرام:https://t.me/doniay_klip_roman
۵.۰k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.