رمان بغل / پارت 2
کل زندگیم عوض شد..
تا الان س نفر و ناخواسته تو بغلم کشتم..:)
همشون اونایی بودن ک دوسشون داشتم ..!!
ب همه اطرافیانم گفتم دیگه طرفم نیان:(
سخت بود
اما گذاشم چند ماه بگذره ..
خیلی فشار روم بود ...!!
اما خب همه چی حل شد ..
دوست پسرم برگشت و بغلش اروم بود این بار:))!
اما خب قسمت ترسناکش هنوز نرسیده...
اونجایی بود ک ..
بابام با چاقو خونی رسید خونه .!!
مامانمو کشته بود..
کلی عقرب ت یه بشکه تو دستش بود>!!
میخواست منم بکشه ..
نمی دونم انگار تسخیر شده بود ..
چیزایی عجیبی میدیم !!
دوستمم ک پیشم بود از ترس گریه میکرد>!!
داشتم ارومش میکردم ..
در اتاقو فقل کردیم روش!!
با تمام سرعت لباسا و کفشارو پوشیدیم و..
فرار کریدم..
پشت قاب گوشیمو چک کردم..
نوشته بود تو در امان نیستی ..
ما از ترس رفتیم خونه دوست پسرم !!
نمی دونم خونه اونا رو بابام چطور بلد بود..
از در پشتی 3 نفری فرار کردیم !!
و اونجایی ک یهو افتاد ..
دوست پسرم بود ..
انگاری از راه دور چاقو خورده بود :(
خونریزی بدی داشت.."
منو دوستم کولش کردیم و ..
بردیمش بیمارسان..
ت تمام فیلم ترسناکا ..
اتفاقایه بد تو بیمارستان بود ..
و بدیش این بود ..
ک تمام پرستارا مرده بودن ...
قاتلاشون بابام و دوستاش بودن.
کل بیمارستان تو خون غرق شده بود >!!
ما از ترس ی ویلچر برداشتیم ..
دوست پرسم رو توش گذاشتیم و همه وسایل بخیه و کمک اولیه برداشتم>>!!
رفتیم خونه دوستم .
اونا درمانش کردیم !!
میتونس راه بره !!"
چند ساعت گذشت و همه چی اروم بود ..
اما من حس خوبی نداشتم ..
هر دو شونو بغل کردمو رفتم بیرون >!!
بابام بیرون منتظر بود:))!"
بغلش کرد بهم چاقو زد و رفت برای همیشه!!
خونریزی بدی داشتم >!!
دوستم منم درمان کرد ..
بازم ماه ها همه چی اروم شد..
اما بعد یه مدت خونه دوستم ..
ی نوشته خونی روش نوشته بود..
درو باز نکن تا ی مدت..!"
...........
ادامه داره دنبالش کنین:)!
تا الان س نفر و ناخواسته تو بغلم کشتم..:)
همشون اونایی بودن ک دوسشون داشتم ..!!
ب همه اطرافیانم گفتم دیگه طرفم نیان:(
سخت بود
اما گذاشم چند ماه بگذره ..
خیلی فشار روم بود ...!!
اما خب همه چی حل شد ..
دوست پسرم برگشت و بغلش اروم بود این بار:))!
اما خب قسمت ترسناکش هنوز نرسیده...
اونجایی بود ک ..
بابام با چاقو خونی رسید خونه .!!
مامانمو کشته بود..
کلی عقرب ت یه بشکه تو دستش بود>!!
میخواست منم بکشه ..
نمی دونم انگار تسخیر شده بود ..
چیزایی عجیبی میدیم !!
دوستمم ک پیشم بود از ترس گریه میکرد>!!
داشتم ارومش میکردم ..
در اتاقو فقل کردیم روش!!
با تمام سرعت لباسا و کفشارو پوشیدیم و..
فرار کریدم..
پشت قاب گوشیمو چک کردم..
نوشته بود تو در امان نیستی ..
ما از ترس رفتیم خونه دوست پسرم !!
نمی دونم خونه اونا رو بابام چطور بلد بود..
از در پشتی 3 نفری فرار کردیم !!
و اونجایی ک یهو افتاد ..
دوست پسرم بود ..
انگاری از راه دور چاقو خورده بود :(
خونریزی بدی داشت.."
منو دوستم کولش کردیم و ..
بردیمش بیمارسان..
ت تمام فیلم ترسناکا ..
اتفاقایه بد تو بیمارستان بود ..
و بدیش این بود ..
ک تمام پرستارا مرده بودن ...
قاتلاشون بابام و دوستاش بودن.
کل بیمارستان تو خون غرق شده بود >!!
ما از ترس ی ویلچر برداشتیم ..
دوست پرسم رو توش گذاشتیم و همه وسایل بخیه و کمک اولیه برداشتم>>!!
رفتیم خونه دوستم .
اونا درمانش کردیم !!
میتونس راه بره !!"
چند ساعت گذشت و همه چی اروم بود ..
اما من حس خوبی نداشتم ..
هر دو شونو بغل کردمو رفتم بیرون >!!
بابام بیرون منتظر بود:))!"
بغلش کرد بهم چاقو زد و رفت برای همیشه!!
خونریزی بدی داشتم >!!
دوستم منم درمان کرد ..
بازم ماه ها همه چی اروم شد..
اما بعد یه مدت خونه دوستم ..
ی نوشته خونی روش نوشته بود..
درو باز نکن تا ی مدت..!"
...........
ادامه داره دنبالش کنین:)!
۲.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.