چند پارتی مینسونگ p 1
چند پارتی مینسونگ p 1
نویسنده:delara
توی سکوت قدم میزدن و سعی میکردن از لحظه های بینشون لذت ببرن .
دقیقا مثل دوتا عاشق اما با این تفاوت که فقط خودشون میدونستن همدیگه رو
دوست دارند و کسی که از کنارشون رد میشد حتی فکر هم نمی کرد که این
دوتا پسر چیزی بیشتر از یک دوست معمولی هستند .
+لینویااا
-هوم ؟
+امروز یه چیزیو فهمیدم :
با حالت سوالی طرفش برگشتم گفتم :
-چی ؟؟
+اینکه خیلی دوست دارم !
-خیلی ؟؟
لبخند غمگینی زدم گفتم :
+ لینویااا دنیام اونقدر قشنگ نیست وگرنه بهت میگفتم : به اندازه دنیام دوست
دارم .
لبخندی به این معصومیت زدم گفتم :
-هان سرنوشت ما دوتا اینه که من بیام و به دنیات رنگ ببخشم ودوتایی دنیای
خودمون رو بسازیم . دنیایی که فقط فقط مختص خودمون باشه و خودمون
دوتایی ازش لذت ببریم .
نویسنده:delara
توی سکوت قدم میزدن و سعی میکردن از لحظه های بینشون لذت ببرن .
دقیقا مثل دوتا عاشق اما با این تفاوت که فقط خودشون میدونستن همدیگه رو
دوست دارند و کسی که از کنارشون رد میشد حتی فکر هم نمی کرد که این
دوتا پسر چیزی بیشتر از یک دوست معمولی هستند .
+لینویااا
-هوم ؟
+امروز یه چیزیو فهمیدم :
با حالت سوالی طرفش برگشتم گفتم :
-چی ؟؟
+اینکه خیلی دوست دارم !
-خیلی ؟؟
لبخند غمگینی زدم گفتم :
+ لینویااا دنیام اونقدر قشنگ نیست وگرنه بهت میگفتم : به اندازه دنیام دوست
دارم .
لبخندی به این معصومیت زدم گفتم :
-هان سرنوشت ما دوتا اینه که من بیام و به دنیات رنگ ببخشم ودوتایی دنیای
خودمون رو بسازیم . دنیایی که فقط فقط مختص خودمون باشه و خودمون
دوتایی ازش لذت ببریم .
۱.۲k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.