taghazzol

@taghazzol

غزلــی ساختم از وزن النگــوهایت
به پریشان شدن قسمتی از موهایت

غزلی ساختم از شیوه شهرآشوبیت
برگرفتـــه شده از قصــه ابروهایت

حس خوب غزلم را به چه تشبیه کنم؟
جز بــه احساس بغــل کردن بازوهایت

آنقــدر واژه بـرای غـــزلم داد بـه من
کوچه باغی که مرا برد به گردوهایت

بی تو آرامش این شعر به هم می ریزد
ای بــه قــربان سکــــوت سر زانوهایت

موج دریای تنت وقت سرآسیمه شدن
دلبـــری می کند از جمله جاشوهایت

کودکی هستم و در حسرت چشم عسلیت
می رود دست لبـــم تا لب کنـــدوهایت

اینکه آبادی ما آب و هوایش عالیست
ماجراییست که افتاده به شب بوهایت

سینه ات دشت پر احساس و چراگاه قرق
اینقـدر ظلم نکن در حــق آهـــوهایت

#ابولقاسم_خورشیدی

@taghazzol
دیدگاه ها (۳)

@taghazzolخنجر کشیده ای که مرا بی خبر...؟بزنگر شرم می کنی بز...

@taghazzolهرگز با زنی که نومید گریه می کندنجنگصورتش را نمی ب...

@taghazzolدلم تنگ شدهبرای یک عصرانه ی دو نفره در ایوان یک خا...

@taghazzolزنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را برداری و برای جایی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط