deli
#deli1
راستش علاقم به خوشمرام یه چیز معمولی نیست. خودش یه کاراکتره، ولی نمیدونم چرا یه جوری ته دلم جا گرفته که انگار واقعیه، انگار از آدمای دور و برم هم واقعیتره. هر وقت بهش فکر میکنم یه حس عجیبی میاد سراغم یه آرامش قاطی یه هیجان ریز که نمیتونم درست توضیحش بدم.
اما خب قشنگیش اینجاست که نقش رو رهام بازی کرده. واسه همین اصلا نمیتونم بین کاراکتر و خود رهام خط بکشم. هر حسی که از خوشمرام میگیرم، یه قسمتیش از همون بازی و حسیه که رهام گذاشته توش. همین باعث میشه همهچیز برام عمیقتر بشه.
این تئاتره هم فقط یه اجرا نبود. یه مسیر بود مسیری که منو رسوند به همون روزی که برای اولین بار رهام رو دیدم. همون لحظهای که قلب آدم یهو یه جوری میزنه و میفهمی اون حسایی که بقیه تعریف میکردن الکی نبود. منم واقعا همونو تجربه کردم.
واسه همینه که اینا برام جداشدنی نیست. خوشمرام فقط یه نقش نیست؛ شروع یه خاطرست. یه نقطهی کوچیک اما خیلی مهم که منو به رهام و اون حس قشنگِ اولین دیدار وصل میکنه. هر بار اسمش میاد، یادم میافته چطور یه تئاتر ساده میتونه یه حس بزرگ بیاره تو زندگی آدم.
بعضی وقتها آدم با یه چیز کوچیک وصل میشه...یه جمله، یه نگاه، یه نقش. منم دقیقا همین مدلی با خوشمرام وصل شدم. نه پیچیده بود، نه عجیب. فقط واقعی بود و از دل اومد. و هنوز هر بار یادش میافتم، یه لبخند میشینه رو صورتم.
یه تئاتر، یه نقش، یه لحظهی واقعی که همش کنار هم تو دلم مونده.
راستش علاقم به خوشمرام یه چیز معمولی نیست. خودش یه کاراکتره، ولی نمیدونم چرا یه جوری ته دلم جا گرفته که انگار واقعیه، انگار از آدمای دور و برم هم واقعیتره. هر وقت بهش فکر میکنم یه حس عجیبی میاد سراغم یه آرامش قاطی یه هیجان ریز که نمیتونم درست توضیحش بدم.
اما خب قشنگیش اینجاست که نقش رو رهام بازی کرده. واسه همین اصلا نمیتونم بین کاراکتر و خود رهام خط بکشم. هر حسی که از خوشمرام میگیرم، یه قسمتیش از همون بازی و حسیه که رهام گذاشته توش. همین باعث میشه همهچیز برام عمیقتر بشه.
این تئاتره هم فقط یه اجرا نبود. یه مسیر بود مسیری که منو رسوند به همون روزی که برای اولین بار رهام رو دیدم. همون لحظهای که قلب آدم یهو یه جوری میزنه و میفهمی اون حسایی که بقیه تعریف میکردن الکی نبود. منم واقعا همونو تجربه کردم.
واسه همینه که اینا برام جداشدنی نیست. خوشمرام فقط یه نقش نیست؛ شروع یه خاطرست. یه نقطهی کوچیک اما خیلی مهم که منو به رهام و اون حس قشنگِ اولین دیدار وصل میکنه. هر بار اسمش میاد، یادم میافته چطور یه تئاتر ساده میتونه یه حس بزرگ بیاره تو زندگی آدم.
بعضی وقتها آدم با یه چیز کوچیک وصل میشه...یه جمله، یه نگاه، یه نقش. منم دقیقا همین مدلی با خوشمرام وصل شدم. نه پیچیده بود، نه عجیب. فقط واقعی بود و از دل اومد. و هنوز هر بار یادش میافتم، یه لبخند میشینه رو صورتم.
یه تئاتر، یه نقش، یه لحظهی واقعی که همش کنار هم تو دلم مونده.
- ۱۴۸
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط