طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_یکم
__🍃🌸🍃🌸🍃__
...در مسیر، ساختمانهای حاشیه شهرک بهصورت پراکنده وجود داشت که مجبور بودیم همه را پاکسازی کنیم. جلوتر که رفتیم خمپارههای جهنمی (نوعی خمپاره دستساز با حجم تخریبی زیاد است؛ که کپسولهای گاز را پر از مواد منجره کرده و توسط قبضههای خاصی پرتاب میکنند.) بهصورت پراکنده و کور اطرافمان منفجر میشد. بیشتر که دقت کردم، محل شلیک را پیداکردم. از داخل حیاط یکی از خانههای جلوی ما شلیک میشد. در تاریکی شب بهراحتی میشد انفجار شلیک قبضه را دید.
با استفاده از جیپیاس، به سرعت گرای آن را به دست آوردم و به عمار دادم. چند ثانیهای طول نکشید که بچههای اداوات از خجالتش در آمدند و آنجا را با خاک یکسان کردند. دستمریزادی به عمار و بچههای ادوات گفتم و ادامه دادم.
ساعت سه بعد از نیمهشب شده بود. حیدر و ابومحسن با نیروهایشان به عمده قوا رسیده بودند. با حیدر تماس گرفتم و گفتم: «به انتهای ستون نیروهای ما ملحق بشید و جلوتر نیایید.»
از انگیزه عملیاتی نیروهای نجباء قطع امید کرده بودیم. وقتی رسیدند، ابراهیم عمده قوا را به آنها تحویل داد و به همراه حامد برای کمک به من به جلو آمدند. دوست نداشتم ابراهیم جلو بیاید اما دست تنها بودم و پیشروی محال بود؛ در ثانی اینطوری خیالم راحتتر بود.
به اتفاق ابراهیم و حامد و همان پنج نفر مجاهد پاکستانی، یکی یکی ساختمانها را پاکسازی میکردیم. ابراهیم و حامد و دونفر زینبیون یک تیم شدند و من و سه نفر دیگر هم تیم دوم. بهصورت نوبتی و خیزبهخیز (یکی از انواع روشهای حرکات در رزم) ساختمانها و اتاقکها را پاکسازی میکردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_یکم
__🍃🌸🍃🌸🍃__
...در مسیر، ساختمانهای حاشیه شهرک بهصورت پراکنده وجود داشت که مجبور بودیم همه را پاکسازی کنیم. جلوتر که رفتیم خمپارههای جهنمی (نوعی خمپاره دستساز با حجم تخریبی زیاد است؛ که کپسولهای گاز را پر از مواد منجره کرده و توسط قبضههای خاصی پرتاب میکنند.) بهصورت پراکنده و کور اطرافمان منفجر میشد. بیشتر که دقت کردم، محل شلیک را پیداکردم. از داخل حیاط یکی از خانههای جلوی ما شلیک میشد. در تاریکی شب بهراحتی میشد انفجار شلیک قبضه را دید.
با استفاده از جیپیاس، به سرعت گرای آن را به دست آوردم و به عمار دادم. چند ثانیهای طول نکشید که بچههای اداوات از خجالتش در آمدند و آنجا را با خاک یکسان کردند. دستمریزادی به عمار و بچههای ادوات گفتم و ادامه دادم.
ساعت سه بعد از نیمهشب شده بود. حیدر و ابومحسن با نیروهایشان به عمده قوا رسیده بودند. با حیدر تماس گرفتم و گفتم: «به انتهای ستون نیروهای ما ملحق بشید و جلوتر نیایید.»
از انگیزه عملیاتی نیروهای نجباء قطع امید کرده بودیم. وقتی رسیدند، ابراهیم عمده قوا را به آنها تحویل داد و به همراه حامد برای کمک به من به جلو آمدند. دوست نداشتم ابراهیم جلو بیاید اما دست تنها بودم و پیشروی محال بود؛ در ثانی اینطوری خیالم راحتتر بود.
به اتفاق ابراهیم و حامد و همان پنج نفر مجاهد پاکستانی، یکی یکی ساختمانها را پاکسازی میکردیم. ابراهیم و حامد و دونفر زینبیون یک تیم شدند و من و سه نفر دیگر هم تیم دوم. بهصورت نوبتی و خیزبهخیز (یکی از انواع روشهای حرکات در رزم) ساختمانها و اتاقکها را پاکسازی میکردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.