🍃شهید:محمد معماریان
🍃شهید:محمد_معماریان
🌹نام پدر : حبیب
🍃ولادت : قم ۱۳۴۹/۰۵/۲۰
🌹سن در زمان شهادت : شانزده سال
🍃شهادت : شلمچه – عملیات کربلای ۴ – ۱۳۶۵/۱۰/۰۶
🌹مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم – قطعه ۱۲ ، ردیف ۷ ، شماره ۶۹
📖 تنها گریه کن
✍🏻 به قلم: اکرم اسلامی
انتشارات حماسه یاران
🥀 روایت زندگی اشرف سادات منتظری؛ مادر شهید محمد معماریا
۲۰ مردادماه سالروز ولادت شهید محمد معماریان❣
روایت شال سبز به نقل از خانم اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان را بخوانید👇
✂️ شب عاشورا بعد از مراسم به خانه رفتم و خوابیدم؛ در خواب محمد را دیدم که با دوستان شهیدش عزاداری می کنند، یک دفعه محمد من را دید و به سمت من آمد و گفت من چند روز پیش به زیارت امام حسین(ع) رفتم و این شال سبز را از آنجا آوردم؛ بعد از سر تا پای من را دست کشید و همان شال را به پای من بست؛ وقتی از خواب بیدار شدم دیدم پارچه کهنهای که به پایم بسته بودم باز شده و همان شال سبز به پای من بسته است و پایم هیچ دردی ندارد.
🌐 سفارش کتاب تنها گریه کن👇👇👇
https://b2n.ir/g15876
🌹نام پدر : حبیب
🍃ولادت : قم ۱۳۴۹/۰۵/۲۰
🌹سن در زمان شهادت : شانزده سال
🍃شهادت : شلمچه – عملیات کربلای ۴ – ۱۳۶۵/۱۰/۰۶
🌹مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم – قطعه ۱۲ ، ردیف ۷ ، شماره ۶۹
📖 تنها گریه کن
✍🏻 به قلم: اکرم اسلامی
انتشارات حماسه یاران
🥀 روایت زندگی اشرف سادات منتظری؛ مادر شهید محمد معماریا
۲۰ مردادماه سالروز ولادت شهید محمد معماریان❣
روایت شال سبز به نقل از خانم اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان را بخوانید👇
✂️ شب عاشورا بعد از مراسم به خانه رفتم و خوابیدم؛ در خواب محمد را دیدم که با دوستان شهیدش عزاداری می کنند، یک دفعه محمد من را دید و به سمت من آمد و گفت من چند روز پیش به زیارت امام حسین(ع) رفتم و این شال سبز را از آنجا آوردم؛ بعد از سر تا پای من را دست کشید و همان شال را به پای من بست؛ وقتی از خواب بیدار شدم دیدم پارچه کهنهای که به پایم بسته بودم باز شده و همان شال سبز به پای من بسته است و پایم هیچ دردی ندارد.
🌐 سفارش کتاب تنها گریه کن👇👇👇
https://b2n.ir/g15876
۵۰۶
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.