کوردیش فایل 2:سه روز از وضعیت جهنمی که محمد و همراهانش پش
کوردیش فایل 2:سه روز از وضعیت جهنمی که محمد و همراهانش پشت سر گذاشتهاند، میگذرد. تصور میکنی هرگز دوباره به آن کوهها باز نمیگردند. این بار حمیدرضا پاسخم را میدهد. 28 ساله است. همان کسی که تجربه تنهایی قاچاق کردن را هم دارد. میگویند در منطقه کمتر کسی این کار را میکند چون خطرات را برای قاچاقچی چند برابر میکند.
با لهجه غلیظ کردی حرف میزند: «آدم وقتی توی کمین میافته، دو سه روز اول میگه، اصلاً این کار رو نمیخوام. همون موقع توی کمین میگی خدایا من رو نجات بده! اما بعد وقتی20 روز گذشت و بیپول موندی و شرمنده زن و بچهات شدی، میگی اصلاً همون بهتر که برم و بمیرم. دوباره بلند میشی اسب میخری. حالا فکرنکنی اسبها روهم نقد میخریم، اون هم قسطی؛ تا خرخره میریم تو قرض. هر کی میره لب مرز باید فاتحهاش رو بخونه. آدمی که یک بار توی کمین افتاده، خیلی میترسه حتی سنگهای اونجا رو هم گاهی مأمور میبینه. دستور تیر دارن هیچ رحمی در کار نیست. اگه توی کمین نیفتی، 8ساعته با اسب میری و برمیگردی اما توی کمین بری دیگه عاقبتت معلوم نیست.»
- حمیدرضا چرا تنها قاچاق میکنی؟ این طوری برات خطرناکتر نیست؟
- آدم تنها توی کمین بیفته بهتر از اینه که با برادر و دوستاش توی کمین بیفته. میدونی دیگه خودت هستی و خودت. یعنی فقط نگران خودتی. روحیهام این طوری بهتر میشه. ما مجبوریم قاچاق کنیم ولی خدا شاهده قاچاق با این همه سختیش یک و 500 در ماه هم نمیمونه برامون. فکر کن اگر چند ماه هم بری تازه 6 میلیون دستت رو میگیره. یک بارهم تو کمین بری همه چیزت رو از دست میدی.
یکی دیگر از قاچاقچیها که تا به حال حرفی نزده با صدایی گرفته میگوید: «هیچکس ما رو درک نمیکنه. باید یک بار با ما بیایید تا واقعاً بفهمید چقدر به مرگ نزدیکیم اما مجبوریم. هیچ چارهای نداریم. خانواده و دوستان میگن نروید. من یک بار دیگه هم تو کمین افتادم. مجبور شدیم بریم توی خاک عراق. مأمورها تا 2 کیلومتر توی خاک عراق دنبال مون بودن. همین طور با گلوله دنبالمون میکردن. ما دست خالی، اونها با اسلحه. اصلاً بعضی اوقات فکر میکنم این صحنههایی که دیدم واقعی نیست، توی خواب بوده. اگه کار دیگهای داشتم، به نظرت میرفتم برای ماهی 300 - 200 هزار تومن جونم رو کف دستم بگیرم؟»
رو به هر 5 نفرشان میپرسم: اگر شغلی با درآمد یک میلیون و 200 هزار تومان در ماه داشته باشند بازهم سراغ قاچاق میروند؟
محمد اول از همه با خنده میگوید: «من کلاهم رو میاندازم هوا. والا به خدا اگه ماهی یک میلیون هم به من بدن، دیگه نمیرم. توی بهترین شرایط هم از قاچاق فقط ماهی یک و 300 برام میمونه. به خدا ادعای ما زیاد نیست. کار باشه ما هیچکدوم دنبال قاچاق نمیریم.»
این بار صمد که تأمین مخارج 6 نفر از اعضای خانوادهاش را به عهده دارد، پاسخم را میدهد. او 30 ساله است: «همه دوستام میدونن. سه ماه جلوی خودم رو گرفتم و نرفتم، همین بهار. گفتم نمیرم اما باز مجبورشدم. ما که جای خودمون، نمیدونی اونهایی که توی خونه میمونن چی میکشن، میمیرن و زنده میشن تا ما برگردیم. بعد ازماجرای این بار، زنم و مادرم هر روز التماس میکنن نرو اما باز مجبورم برم.»
انگار خاطراتشان پایانی ندارد، یکریز از اتفاقاتی که برایشان در کوه و کمر افتاده میگویند؛ از به کمین افتادنهایشان، ازکولبریشان در زمستان، همان موقع که بار روسری را به کول میکشند. میگویند یک بار هم در زمستان و در مرز ترکیه مأمورهای ترک جلویشان سبز شدهاند با لباس یکپارچه سفید در برف: «5 متر مانده بود که توی کمینشان افتادیم. 300-200 متری با بارها فرار کردیم اما بالاخره مجبور شدیم بارها را بیندازیم و در برویم. اینجور زندگی کردن واقعاً سخته به همه بگین ما مجبوریم، مجبور!»
دیزج، هم به مرز عراق نزدیک است، هم به مرز ترکیه اما از این همه موقعیت طلایی، چیزی جز امکان یک قاچاق سخت گیرش نیامده. جوانان روستا و روستاهای دور و بر جانشان را کف دستشان میگیرند و در بهترین شرایط برای ماهی یک میلیون و 200 هزار تومان به کوه و کمر میزنند. آنها براحتی خود را قاچاقچی مینامند؛ قاچاقچی روسری و شلوار جین، لیموترش و کفش و اگر شد سیگار. مثل همان 5 قاچاقچی که در خانه آشنایی قدیمی همسفرهشان شدم؛ در دیزج سیلوانای آذربایجان غربی که جوانانش چارهای جز قاچاق ندارند.
#کوردستان_کورد_تمدن_فرهنگ_اصالت
با لهجه غلیظ کردی حرف میزند: «آدم وقتی توی کمین میافته، دو سه روز اول میگه، اصلاً این کار رو نمیخوام. همون موقع توی کمین میگی خدایا من رو نجات بده! اما بعد وقتی20 روز گذشت و بیپول موندی و شرمنده زن و بچهات شدی، میگی اصلاً همون بهتر که برم و بمیرم. دوباره بلند میشی اسب میخری. حالا فکرنکنی اسبها روهم نقد میخریم، اون هم قسطی؛ تا خرخره میریم تو قرض. هر کی میره لب مرز باید فاتحهاش رو بخونه. آدمی که یک بار توی کمین افتاده، خیلی میترسه حتی سنگهای اونجا رو هم گاهی مأمور میبینه. دستور تیر دارن هیچ رحمی در کار نیست. اگه توی کمین نیفتی، 8ساعته با اسب میری و برمیگردی اما توی کمین بری دیگه عاقبتت معلوم نیست.»
- حمیدرضا چرا تنها قاچاق میکنی؟ این طوری برات خطرناکتر نیست؟
- آدم تنها توی کمین بیفته بهتر از اینه که با برادر و دوستاش توی کمین بیفته. میدونی دیگه خودت هستی و خودت. یعنی فقط نگران خودتی. روحیهام این طوری بهتر میشه. ما مجبوریم قاچاق کنیم ولی خدا شاهده قاچاق با این همه سختیش یک و 500 در ماه هم نمیمونه برامون. فکر کن اگر چند ماه هم بری تازه 6 میلیون دستت رو میگیره. یک بارهم تو کمین بری همه چیزت رو از دست میدی.
یکی دیگر از قاچاقچیها که تا به حال حرفی نزده با صدایی گرفته میگوید: «هیچکس ما رو درک نمیکنه. باید یک بار با ما بیایید تا واقعاً بفهمید چقدر به مرگ نزدیکیم اما مجبوریم. هیچ چارهای نداریم. خانواده و دوستان میگن نروید. من یک بار دیگه هم تو کمین افتادم. مجبور شدیم بریم توی خاک عراق. مأمورها تا 2 کیلومتر توی خاک عراق دنبال مون بودن. همین طور با گلوله دنبالمون میکردن. ما دست خالی، اونها با اسلحه. اصلاً بعضی اوقات فکر میکنم این صحنههایی که دیدم واقعی نیست، توی خواب بوده. اگه کار دیگهای داشتم، به نظرت میرفتم برای ماهی 300 - 200 هزار تومن جونم رو کف دستم بگیرم؟»
رو به هر 5 نفرشان میپرسم: اگر شغلی با درآمد یک میلیون و 200 هزار تومان در ماه داشته باشند بازهم سراغ قاچاق میروند؟
محمد اول از همه با خنده میگوید: «من کلاهم رو میاندازم هوا. والا به خدا اگه ماهی یک میلیون هم به من بدن، دیگه نمیرم. توی بهترین شرایط هم از قاچاق فقط ماهی یک و 300 برام میمونه. به خدا ادعای ما زیاد نیست. کار باشه ما هیچکدوم دنبال قاچاق نمیریم.»
این بار صمد که تأمین مخارج 6 نفر از اعضای خانوادهاش را به عهده دارد، پاسخم را میدهد. او 30 ساله است: «همه دوستام میدونن. سه ماه جلوی خودم رو گرفتم و نرفتم، همین بهار. گفتم نمیرم اما باز مجبورشدم. ما که جای خودمون، نمیدونی اونهایی که توی خونه میمونن چی میکشن، میمیرن و زنده میشن تا ما برگردیم. بعد ازماجرای این بار، زنم و مادرم هر روز التماس میکنن نرو اما باز مجبورم برم.»
انگار خاطراتشان پایانی ندارد، یکریز از اتفاقاتی که برایشان در کوه و کمر افتاده میگویند؛ از به کمین افتادنهایشان، ازکولبریشان در زمستان، همان موقع که بار روسری را به کول میکشند. میگویند یک بار هم در زمستان و در مرز ترکیه مأمورهای ترک جلویشان سبز شدهاند با لباس یکپارچه سفید در برف: «5 متر مانده بود که توی کمینشان افتادیم. 300-200 متری با بارها فرار کردیم اما بالاخره مجبور شدیم بارها را بیندازیم و در برویم. اینجور زندگی کردن واقعاً سخته به همه بگین ما مجبوریم، مجبور!»
دیزج، هم به مرز عراق نزدیک است، هم به مرز ترکیه اما از این همه موقعیت طلایی، چیزی جز امکان یک قاچاق سخت گیرش نیامده. جوانان روستا و روستاهای دور و بر جانشان را کف دستشان میگیرند و در بهترین شرایط برای ماهی یک میلیون و 200 هزار تومان به کوه و کمر میزنند. آنها براحتی خود را قاچاقچی مینامند؛ قاچاقچی روسری و شلوار جین، لیموترش و کفش و اگر شد سیگار. مثل همان 5 قاچاقچی که در خانه آشنایی قدیمی همسفرهشان شدم؛ در دیزج سیلوانای آذربایجان غربی که جوانانش چارهای جز قاچاق ندارند.
#کوردستان_کورد_تمدن_فرهنگ_اصالت
۲.۹k
۰۴ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.