اصکی ممنوع عکسه مال خودمه اصکی ممنوع
اصکی ممنوع عکسه مال خودمه اصکی ممنوع 🚫
ضربدر گوشم بیهوش شدم مادرم.....پارت دوم
بعد از اینکه دیگه هیچ چیز یادم نبود جز پدر مادرم بردنم بیمارستان گفتن تا ۵ روز باید بستری بشه.
مامان بابام هم قبول کردن....
روز اخر داشتم از پله های بیمارستان میومدم پایین یهو برقا رفت...🙊
من موندمو یه پرستار
یهو برقا اومد هیچکس پیشم نبود انگار همه فرار کرده بودن
اومدم برم پیش دکتر داشتم از راهرو میرفتم راهرو تمومی نداشت..
بعد چراغ خواموش روشن می شدن
یه دختر همش افتاده بود دنبالم یهو دیدم یکی داره میگه (هستی)هستی)منم ترسیدم و دیدم یکی از پشت با چاقو داره با جسم من دعوا میکنه یهو دیدم اون زنه با دست زد تو دلم منم دردم گرفت...
مثل این بود من انگار دونفر شده بودم دختره جسم منو میزد منم اونور بودم من دردم می گرفت ..........._
دیدم جسمم داره بهممیگه برو اینجا نمون.
با گریه ترس بهم می گفت
منم مثل سگ ترسیدم با گریه از اونجا رفتم .........
از اونجا زدم بیرون دیدم بیمارستان با خاک یکسان شده
مامانبابام داد میزدن بدو بیا اونجا نموننن
منم با سرعت اومدم پیش پدر مادرم
و یهو دیدم بیمارستان نارجک زدن بهش.
دوباره اون زن مو بلند رو دیدم مامانو گرفته بود ول میکرد مگه زنگ زدم پلیس بیاد طرف گرفتن تا حبس ابد.
رفتم خونه بدنم پر از خون بود با گریه اومدم مامانمو بغل کردم مامانم گفت:تو دیگه کی چندش ادما های ۲۰۲۴ چقدر چندشن
گفتم مگه الان سال چندیم؟
اون گفت:۵۰۹۷
نه بابا مامان بابا دارین باهام شوخی میکنید؟؟
یهو دیدم گفت ما مادر پدر تو نیستیم
منم گریه کردم از خونه رفتم بیرون دیدم بیمارستان درست شده ادما عوض شدن..
تو پارک خوابیدم بلند شدم ساعت ۷ صبح بود دیدم همه چیز برگشته سرجای اولش و مامان بابام پیشم بودن داخل اتاقم خوابیده بودم خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم شاید کابوس دیدم ولی کابوس نیود یهو اژیر خطر زد منم به زنه گفتم میشه بیام داخل تروخدا!
ادامه دارد
ضربدر گوشم بیهوش شدم مادرم.....پارت دوم
بعد از اینکه دیگه هیچ چیز یادم نبود جز پدر مادرم بردنم بیمارستان گفتن تا ۵ روز باید بستری بشه.
مامان بابام هم قبول کردن....
روز اخر داشتم از پله های بیمارستان میومدم پایین یهو برقا رفت...🙊
من موندمو یه پرستار
یهو برقا اومد هیچکس پیشم نبود انگار همه فرار کرده بودن
اومدم برم پیش دکتر داشتم از راهرو میرفتم راهرو تمومی نداشت..
بعد چراغ خواموش روشن می شدن
یه دختر همش افتاده بود دنبالم یهو دیدم یکی داره میگه (هستی)هستی)منم ترسیدم و دیدم یکی از پشت با چاقو داره با جسم من دعوا میکنه یهو دیدم اون زنه با دست زد تو دلم منم دردم گرفت...
مثل این بود من انگار دونفر شده بودم دختره جسم منو میزد منم اونور بودم من دردم می گرفت ..........._
دیدم جسمم داره بهممیگه برو اینجا نمون.
با گریه ترس بهم می گفت
منم مثل سگ ترسیدم با گریه از اونجا رفتم .........
از اونجا زدم بیرون دیدم بیمارستان با خاک یکسان شده
مامانبابام داد میزدن بدو بیا اونجا نموننن
منم با سرعت اومدم پیش پدر مادرم
و یهو دیدم بیمارستان نارجک زدن بهش.
دوباره اون زن مو بلند رو دیدم مامانو گرفته بود ول میکرد مگه زنگ زدم پلیس بیاد طرف گرفتن تا حبس ابد.
رفتم خونه بدنم پر از خون بود با گریه اومدم مامانمو بغل کردم مامانم گفت:تو دیگه کی چندش ادما های ۲۰۲۴ چقدر چندشن
گفتم مگه الان سال چندیم؟
اون گفت:۵۰۹۷
نه بابا مامان بابا دارین باهام شوخی میکنید؟؟
یهو دیدم گفت ما مادر پدر تو نیستیم
منم گریه کردم از خونه رفتم بیرون دیدم بیمارستان درست شده ادما عوض شدن..
تو پارک خوابیدم بلند شدم ساعت ۷ صبح بود دیدم همه چیز برگشته سرجای اولش و مامان بابام پیشم بودن داخل اتاقم خوابیده بودم خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم شاید کابوس دیدم ولی کابوس نیود یهو اژیر خطر زد منم به زنه گفتم میشه بیام داخل تروخدا!
ادامه دارد
- ۱.۹k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط