عشق (پارت ۸۲)

// ۴ ماه بعد //
// ویو مینجی //
با حس سنگینی نگاهی بیدار میشم میبینم جیمین خیره شده بم
جیمین: صب بخیر عشقم
خودمو کش میدم
مینجی: صب بخیر
جیمین: بریم صبونه؟
مینجی: بریم
بعد از کارای لازمه میریم و صبحونه میخوریم
مینجی: میگم
جیمین: جونم
مینجی: شام ته اینا رو دعوت کنیم؟
جیمین: آرهههه *ذوق*
مینجی: اوکی
بعد از صبحونه شرو میکنم انجام دادن کارام و مرتب کردن خونه و .... تا ساعت ۳

// ویو ته //
بعد یه عالمه کلنجار رفتن آخرسر دربرابر لباش شکست میخورم و لبشو اروم میبوسم که چشاشو آروم باز میکنم
ته: صبح بخیر کوچولو
یونا: صب بخیر بابایی *خنده*
ته: فداتون بشم منننن
یونا: *خنده* خدانکنه
ته: پاشو بریم صبحونه بخوریم که امروز میفهمیم بچمون پرنسس یا پرنس
یونا: اوهوم ، بریم
پامیشیم کارای لازمه رو انجام میدیم
یونا: بریم صبحونه
براید بغلش میکنم و میبرمش پایین تا از پله ها نیوفته
یونا: سنگین نشدم؟ سختت نیس؟
ته: کجا سنگین شدی از مورچه هم سبک تری
یونا: *خنده* بعد سر نه ماه میبینمت *پوزخند*
ته: اونموقع هم سبکی
یونا: برا خودت میگم ، کمر درد میگیری ، بعد کی میخواد تو کنسرت برامون قر بده؟ *چشمک*
ته: *میخندم* کمر درد بگیرم بهتر از اینه تو اسیب ببینی خودت قبول نکردی بیاییم طبقه پایین
یونا: عجب غلطی کردم😐 باشه از امروز بیایم پایین
ته: حالا شد باشه به خدمتکارا میگم
لپمو میبوسه ، لبخند میزنم و با هم میریم سر میز و صندلی رو براش میکشم عقب
یونا: ممنونم عسیسم
میشینیم و شرو میکنیم به خوردن صبونه
// ویو یونا //
بعد صبحونه آروم خودم از پله ها میرم بالا چون مستر دارن صبونه میخورن و فک کرده من هالم
// ویو ته //
صبحونمو تموم میکنم میرم هال که میبینم یونا نیست
ته: یونااااا؟؟؟ کجاییی؟؟؟


~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
دیدگاه ها (۲)

عشق (پارت ۸۳)

عشق (پارت ۸۴)

عشق (پارت ۸۱)

عشق (پارت ۸۰)

قلدر مدرسه ( پارت ۷ )

مست خون ( پارت ۲۵ ) {پارت آخر}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط