زندگی قبل از تبدیل پارت فک کنم

زندگی قبل از تبدیل پارت ۱۵ *فک کنم*
.
.
.
*ازمایشگاه*
ازمایش شماره ۱۶۷، هنوز نرسیدن؟
_خیر قربان.ظاهرا تو راه ان و دارن میان.
خوبه...اگر هر اتفاقی افتاد صدام کن‌.
_راستی قربان.دوست صمیمیشون هم گیر انداختیم و توی سلول ۸ نگهش داشتیم
حالا دیگه هیچ راه فراری نداره...اون دوست دهن لقش میتونست کل کار رو خراب کنه...
*ساید جینجر توی ماشین*
*بعد از یه مدت به هوش اومده*
جینجر:شماها کی هستین؟چیکار دارین میکنین؟!
راننده:بهتره زیاد سوال نپرسی کوچولو!
جینجر:ولی من میخوام برم پیش کانر!!!
راننده:اتفاقا جایی که داریم میریم کیومرث هم هست...
جینجر: کانر_
راننده: همون_
*یکم بعد*
جینجر:اینجا دیگه کجاست...
برمیگرده به سمت راننده تا اونو ببینه و یه چیزی شبیه تفنگ دست راننده میبینه
جینجر:صبر کن...اون خالیه دیگه؟..
راننده:اگه کارایی که میگمو انجام ندی تو سرت خالی میشه.
جینجر که خیلی ترسیده بود چاره ای نداشت.
راننده اومد و منو از توی صندوق عقب ماشین برداشت و بردمون توی ازمایشگاه‌
*ذهن جینجر*
حتما گلوریا لومون داده...ولی چرا کانر؟..
چرا ایومی؟..
جینتارو چی میشه؟..
بابا چی میشه؟..
اگه نتونم دیگه برگردم خونه چی؟یا حتی بمیرم و بقیه هم به کشتن بدم؟..
*می‌رسیم به سلول های مختلف*
منو میندازن توی یه سلول جدا و جینجرو میبرن پیش کانر
*کانر جینجر _*
_کانر؟تو اینجا چیکار میکنی؟!
بابا من خونه تنها بودم یکی در زد درو باز کردم منو کردن تو گونی بعدشم هیچی یادم نمیادددددد‌ 💔
صبر کن من داشتم میومدم خونه ی شماها...ولی کشی جز جینتارو خبر نداشت...
_خونه ی ما؟..ولی چرا؟
*توضیح کل ماجرا*
_حتما خیلی برات سخت بوده.‌‌.. احتمالا فهمیدن و قبلش اومدن منو گرفتن که نتونم چیزی به کسی بگم...
اره احتمالا...گلوریا فالگوش وایساده بوده...
_جینجر سرت!داره خون میاد!
چی؟!
_صبر کن فک کنم دستمال داشته باشم...
* بند آوردن خونریزی*
ممنونم...
_خواهش میکنم...ما یجوری باید از اینجا فرار کنیم ولی الان نمیتونیم... کاری از دستمون بر نمیاد...
ی صدا از پشت سرشون*
پس میخواستی از پیش ما بری و پیش کانر بمونی اره؟
جینجر برمیگرده تا ببینه یارو کیه*
جینجر:بابا؟..کار تو بود؟..
جیسون: به من نگو بابا! فقط کار من نبود...همکاری منو گلوریا بود.
جینجر:میدونستم...ولی تو بابامی!
جیسون:میدونی چیه؟ حالا که مادر واقعیت نیست بزار برات یچیزیو واضح روشن کنم!
جینجر: صبر کن چی؟..
جیسون:
من در اصل،یکی از فامیل های دور خانوادتونم... میشم نوه ی پسردایی بابا بزرگ مامانت... *وات
جینتارو خیلی کوچیک بود و مادرت تورو تازه به دنیا اورده بود که داشتین با آلبرت یا همون پدرت توی جاده رانندگی میکردین که تصادف کردین‌‌‌‌...
شماها زنده موندین ولی آلبرت برای نجات جون تو و جینتارو جونشو از دست داد...
در اصل، شماها روسی هستین.
بعد از مرگ پدرتون مادرتون به من گفت تا بیام و سرپرستی شمارو به عهده بگیرم‌‌‌...منو مادرت همبازی بچگی بودیم پس بیشتر از بقیه به من اعتماد داشت...
جینجر که شوکه شده بود:داری شوخی میکنی دیگه؟..
جیسون:به نظرت الان من میتونم شوخی کنم؟ فقط اومدم پولمو بگیرم برم!.‌.
جسنجر که متوجه ذات واقعی جیسون شده بود و داستان زندگی خودشو فهمیده بود،همونجوری خشکش زده بود...
کانر:جینجر؟..حالت خوبه؟‌‌..
جینجر:خودت چی فکر میکنی؟
تمام مدت کسی که بهش میکفتم بابا بابام نبوده و ازم متنفر بوده و گلوریا و بابام منو بخواطر پول به یه ازمایشگاه فروختن و از جینتارو و ایومی هیچ خبری ندارم و مامانم تازه ۲ ماهه که فوت شده به نظرت چطوریم؟!
جینتارو:ببین میدونم توی وضعیت سختی هستی ولی...مطمعنم درستش میکنیم...
جینجر:چجوری؟ما حتی نمیدونیم کجاییم...
جینتارو:صبر کن...تو ایومی رو با خودت اوردی؟
جینجر:نمیخواستم بیارمش ولی دنبالم اومد...
جینتارو:کارما هنوز تو خونست...پس یعنی اگه بتونه بوی ایومی رو تشخیص بده میتونه مارو پیدا کنه!
بویایی سگ ها خیلی قویه ولی تا اینجا؟ ما خیلی از خونه دوریم.‌..
.
.
.
پارت بعد ۱۵ لایک🗿🤝
دیدگاه ها (۱۵)

کاور ویسگون💔ویدیو ماری هم باید درست کنم💔ای خدااا💔💔💔💔

آخرین چیزی که خوردین میشه اسم این بچه😭😂*صبح با بابام مسابقه ...

نازی نازی امشب دلم مست توعه💃💃💃گودرت دوربین سامسونگ*

بیاین توی این پست بدون ترس از قضاوت شدن حرف بزنین و خودتونو ...

تو‌وباکوگو‌قسمت‌۱۰یوای‌ساعت‌۶‌صبح‌ایزاوا‌:فردا قراره یک مبار...

پارت ۸

پارت ٤ هزار و یک شبرسیدیم خونه خیلی بزرگ بودبا اون کیلیدی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط