چند پارتی جونگ کوک وقتی میخواست با خواهرت ازدواج کنه….

زانوهای الا از شنیدن این حقیقت سست شد. کمی عقب رفت و جونگکوک غریزی او را با گرفتن کمرش نگه داشت تا تعادلش را حفظ کند. تماس ناگهانیِ بدنی برق‌آسا و شدیدی بینشان ایجاد کرد.

او نفس‌زنان گفت: «پنج سال…» و دست‌هایش روی سینه‌اش آرام گرفت.
«تو پنج سال صبر کردی برای این لحظه؟»

جونگکوک با صدایی خش‌دار و آکنده از احساس گفت:
«هر روز، حتی یک روز هم نه کمتر.»

بازوانش را محکم‌تر دور کمرش حلقه کرد و پیشانی‌اش را به پیشانیِ او تکیه داد؛ نفس‌هایشان در هم آمیخت.
«از طریق شبکه‌های اجتماعی دیدم فارغ‌التحصیل شدنت رو، مقاله‌هات رو خوندم، دیدم چطور زندگیت رو ساختی. و من اینجا زندگی خودم رو ساختم، در حالی که منتظر لحظه‌ای بودم که دوباره به سمتم برگردی.»
الا با بغض گفت«ببخشید …..
نفسِ جونگکوک با شنیدن حرف‌ش برید و چشمان تیره‌اش از اشک‌هایی که هنوز نریخته بودند برق زد.
با لحنی آرام و پرحرارت زمزمه کرد: «حتی فکرِ عذرخواهی هم نکن.»…
..
دیدگاه ها (۰)

فیک جونگ کوک وقتی میخواست با خواهرت ازدواج کنه پارت آخر

چند پارتی جونگ کوک وقتی میخواست با خواهرت ازدواج کنه….

چند پارتی جونگ کوک وقتی میخواست با خواهرت ازدواج کنه…

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط