رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
Part. 62
هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زیر پای آنها کوچک و کمنور دیده میشد. ات کنار جونگکوک نشسته بود و دستش روی دست جونگکوک بود. سکوت هواپیما پر از حس مشترک بود؛ هیجان، ترس، و عشقی که هر لحظه قویتر میشد.
جونگکوک: (با صدای آهسته) میدونی… وقتی با توام، حتی وسط این همه خطر، یه ذره آرامش دارم.
ات سرشو کمی بهش نزدیک کرد، لبخندی آرام روی لب داشت. جونگکوک دستش رو برد سمت موهای ات و بهآرامی اونها رو نوازش کرد. موهای ات زیر دستش نرم و لطیف بودند و قلبش تندتر زد.
جونگکوک: (با نفس گرفته) حتی موهات هم باعث آرامشمه
جونگکوک سرشو خم کرد و لباشو روی بالای سر ات گذاشت، جایی که موها به پیشانی ات میرسید، و با آرامش بوسیدش. ات یه نفس عمیق کشید و دستش رو روی دست جونگکوک فشار داد.
ات: (با صدای آهسته و لرزان) جونگکوک… حتی وسط این خطر، نمیخوام ازت جدا شم…
جونگکوک لبخندی کوتاه زد و موهای ات رو دوباره نوازش کرد، گاهی با انگشتاش بازی میکرد و با لباش روی شانه ات نزدیک شد، جوری که حس میشد تمام دنیا فقط برای همین لحظه ساخته شده.
جونگکوک: (با صدای آرام) منم نمیخوام… هیچ جا بدون تو نباشم. حتی وقتی قراره به جهنم برم…
ات سرشو روی شونه جونگکوک گذاشت و چشمهاشو بست، حس امنیت و عشق رو با تمام وجود حس کرد. هواپیما در سکوت اوج، همچنان به سمت فلورانس میرفت و هر دو میدانستند که ماجرا تازه شروع شده، ولی همین نزدیکی و لمس ساده، قلبهاشون رو محکم بهم گره زده بود…
Part. 62
هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زیر پای آنها کوچک و کمنور دیده میشد. ات کنار جونگکوک نشسته بود و دستش روی دست جونگکوک بود. سکوت هواپیما پر از حس مشترک بود؛ هیجان، ترس، و عشقی که هر لحظه قویتر میشد.
جونگکوک: (با صدای آهسته) میدونی… وقتی با توام، حتی وسط این همه خطر، یه ذره آرامش دارم.
ات سرشو کمی بهش نزدیک کرد، لبخندی آرام روی لب داشت. جونگکوک دستش رو برد سمت موهای ات و بهآرامی اونها رو نوازش کرد. موهای ات زیر دستش نرم و لطیف بودند و قلبش تندتر زد.
جونگکوک: (با نفس گرفته) حتی موهات هم باعث آرامشمه
جونگکوک سرشو خم کرد و لباشو روی بالای سر ات گذاشت، جایی که موها به پیشانی ات میرسید، و با آرامش بوسیدش. ات یه نفس عمیق کشید و دستش رو روی دست جونگکوک فشار داد.
ات: (با صدای آهسته و لرزان) جونگکوک… حتی وسط این خطر، نمیخوام ازت جدا شم…
جونگکوک لبخندی کوتاه زد و موهای ات رو دوباره نوازش کرد، گاهی با انگشتاش بازی میکرد و با لباش روی شانه ات نزدیک شد، جوری که حس میشد تمام دنیا فقط برای همین لحظه ساخته شده.
جونگکوک: (با صدای آرام) منم نمیخوام… هیچ جا بدون تو نباشم. حتی وقتی قراره به جهنم برم…
ات سرشو روی شونه جونگکوک گذاشت و چشمهاشو بست، حس امنیت و عشق رو با تمام وجود حس کرد. هواپیما در سکوت اوج، همچنان به سمت فلورانس میرفت و هر دو میدانستند که ماجرا تازه شروع شده، ولی همین نزدیکی و لمس ساده، قلبهاشون رو محکم بهم گره زده بود…
- ۱۱.۰k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط