سکوت دل p
♡سکوت دل ♡ p1
ویو شیزوکو :
اولین روز مدرسه بود .... هوا بوی شکوفه های گیلاسو میداد... تقریبا همه جا ریخته بود...
امسالم مث بیقیه ی سالا ... درسای مزخرف ، غیبت های بچه ها ، نمره های پایین تو ریاضی فیزیک ...
البته تنها بخش خوبش آکانس ... بهترین و تنها دوستم . که امیدم به زندگی اونه ...
و بالاخره رسیدم جلوی در مدرسه . بچه ها خوشحال بودن و همراه دوستاشون وارد مدرسه میشدن . البته جز تازه واردا بیچاره ها هیچ دوستی نداشتن و با کنجکاوی اطرافو آنالیز میکردن
یهو دوتا دست اومد جلوی چشمم . با خوشحالی جیغی کشیدم : آکانههه !
اون دوتا دست از جلوم کنار رفتن و جاشون با صورت اکانه پر شد : سسسس ... ارومتر دختر . همه جارو گذاشتی رو سرت
خندیدم : سلامت کو ؟
اکانه : خیلی معذرت میخوامممم که خانوم خانوما جیغ کشیدن نذاشتن من سلام کنم خیلیی ببخشیددد
خندم پررنگ تر شد : بازم چیغ میزنما
آکانه : سلام . خوبه ؟
من : سلامممم
آکانه : خدایا چرا من با این اسکل دوست شدم ؟
من : به همون دلیلی که من با تو دوست شدم
یهو از جوابم هر دومون ققهه زدیم
من : هر کی زودتر برسه دم در ...
اکانه : از سنت خجالت بکش دختر . ۱۴ سالت شده دیگه ....
که یهو خودش بدو بدو رف سمت در
من : بی ناموسسس .... وایسا منم بیام ... منو گول میزنییی ؟
و همزمان رسیدیم سمت در
اکانه : ارزو به دلم کردی یبار ببرمت
من : همچنین
و اون وسط بچه ها با نگاه اینا دیگه چه اسگلایین نگامون میکردن
اکانه : به چی نگا میکنین الاغااا ؟
من : اوه اوه تروخدا دوباره عصبی نشو حوصله جمع کردنتو ندارم
اکانه : خفهههه
من : دممم ... بازدممم ... دمم .. بازدممم
و همزمان اکانه داشت نفس عمیق میکشید
من : ۵ دیفه دیگه کلاس شروع میشهههه
اکانه : بدو بریممم پس چرا وایسادییی
من : 😶😶😶
اکانه : یسوالی .... کلاس از کودوم طرف بود ؟
من : 😶😶😶😶😶😶😶😶
اکانه : د بنال دیگههه
من : یادم نمیاد 😶
اکانه : همین روز اولی اخراج میشیم
من : بهتر ...
تا اینکه یه دختر تازه واردو دیدم : آم ... ببخشید ... کلاس ۸ b کودوم طرفه ؟
تازه وارد : سلام ... دونبالم بیاین . منم همون کلاسممم
یلحظه هردومون ذوق زده شدیم و دنبالش راه افتادیم
*فلش بک به کلاس
ردیف دوم از چاهار ردیف نشستیم . معلم وارد کلاس شد و همه بلند شدیم : اوهایو سنسه
سنسه : اوهایو مینا سان . من معلم ریاضیتون آقای میزوکی هستم . هاجیمه ماشتا
مینا : هاجیمه ماشتا
همه نشسیم و معلم درسشو شروع کرد و موقع کرم ریزی منو اکانه بود
من :سنسه ؟
سنسه : بله ؟
من : میدونستین ریاضیم عین ما تنبله ؟
سنسه : چطور ؟
من : اخه همش به ما میگه x رو پیدا کنیم خودش هیچکاری نمیکنه
همه بچه ها خندیدن
سنسه : ساکتتتت
اکانه : میگن ریاضی همیشه شیرینه .... اما من امتحان کردم خیلی تلخه . نگا ...
*کتاب ریاضیو گاز میگیره
سنسه : بس کنینننن وگرنه میندازمتون بیرونننن
و همه ساکت شدن و ما ریز ریز میخندیدیم
*فلش بک به زنگ تفریح
وقتی زنگ خورد . منو اکانه داشتیم واسه کرم ریزیامون میخندیدیم که یه دختر اومد بالا یرمون .همون تازه واردی بود که مار به کلاس راهنمایی کرد
تازه وارد : آم ... کنیچیوا ... واتاشی وا نائومی دس . هاچیمه ماشتا
بهش با لبخند نگا کردیم و سلام گفتیم
نائومی : میتونم ... میتونم باهاتون دوست بشم ؟
من به آکانه نگاهی کردم
هردو لبخند زدیم . چون تازه وار بود قبول کردیم اما قول دادیم که زیاد باهاش صمیمی نشیم
من : حتما ... بیا بشین پیشمون
دستم شکست ... پارت بعدی در راه است
ویو شیزوکو :
اولین روز مدرسه بود .... هوا بوی شکوفه های گیلاسو میداد... تقریبا همه جا ریخته بود...
امسالم مث بیقیه ی سالا ... درسای مزخرف ، غیبت های بچه ها ، نمره های پایین تو ریاضی فیزیک ...
البته تنها بخش خوبش آکانس ... بهترین و تنها دوستم . که امیدم به زندگی اونه ...
و بالاخره رسیدم جلوی در مدرسه . بچه ها خوشحال بودن و همراه دوستاشون وارد مدرسه میشدن . البته جز تازه واردا بیچاره ها هیچ دوستی نداشتن و با کنجکاوی اطرافو آنالیز میکردن
یهو دوتا دست اومد جلوی چشمم . با خوشحالی جیغی کشیدم : آکانههه !
اون دوتا دست از جلوم کنار رفتن و جاشون با صورت اکانه پر شد : سسسس ... ارومتر دختر . همه جارو گذاشتی رو سرت
خندیدم : سلامت کو ؟
اکانه : خیلی معذرت میخوامممم که خانوم خانوما جیغ کشیدن نذاشتن من سلام کنم خیلیی ببخشیددد
خندم پررنگ تر شد : بازم چیغ میزنما
آکانه : سلام . خوبه ؟
من : سلامممم
آکانه : خدایا چرا من با این اسکل دوست شدم ؟
من : به همون دلیلی که من با تو دوست شدم
یهو از جوابم هر دومون ققهه زدیم
من : هر کی زودتر برسه دم در ...
اکانه : از سنت خجالت بکش دختر . ۱۴ سالت شده دیگه ....
که یهو خودش بدو بدو رف سمت در
من : بی ناموسسس .... وایسا منم بیام ... منو گول میزنییی ؟
و همزمان رسیدیم سمت در
اکانه : ارزو به دلم کردی یبار ببرمت
من : همچنین
و اون وسط بچه ها با نگاه اینا دیگه چه اسگلایین نگامون میکردن
اکانه : به چی نگا میکنین الاغااا ؟
من : اوه اوه تروخدا دوباره عصبی نشو حوصله جمع کردنتو ندارم
اکانه : خفهههه
من : دممم ... بازدممم ... دمم .. بازدممم
و همزمان اکانه داشت نفس عمیق میکشید
من : ۵ دیفه دیگه کلاس شروع میشهههه
اکانه : بدو بریممم پس چرا وایسادییی
من : 😶😶😶
اکانه : یسوالی .... کلاس از کودوم طرف بود ؟
من : 😶😶😶😶😶😶😶😶
اکانه : د بنال دیگههه
من : یادم نمیاد 😶
اکانه : همین روز اولی اخراج میشیم
من : بهتر ...
تا اینکه یه دختر تازه واردو دیدم : آم ... ببخشید ... کلاس ۸ b کودوم طرفه ؟
تازه وارد : سلام ... دونبالم بیاین . منم همون کلاسممم
یلحظه هردومون ذوق زده شدیم و دنبالش راه افتادیم
*فلش بک به کلاس
ردیف دوم از چاهار ردیف نشستیم . معلم وارد کلاس شد و همه بلند شدیم : اوهایو سنسه
سنسه : اوهایو مینا سان . من معلم ریاضیتون آقای میزوکی هستم . هاجیمه ماشتا
مینا : هاجیمه ماشتا
همه نشسیم و معلم درسشو شروع کرد و موقع کرم ریزی منو اکانه بود
من :سنسه ؟
سنسه : بله ؟
من : میدونستین ریاضیم عین ما تنبله ؟
سنسه : چطور ؟
من : اخه همش به ما میگه x رو پیدا کنیم خودش هیچکاری نمیکنه
همه بچه ها خندیدن
سنسه : ساکتتتت
اکانه : میگن ریاضی همیشه شیرینه .... اما من امتحان کردم خیلی تلخه . نگا ...
*کتاب ریاضیو گاز میگیره
سنسه : بس کنینننن وگرنه میندازمتون بیرونننن
و همه ساکت شدن و ما ریز ریز میخندیدیم
*فلش بک به زنگ تفریح
وقتی زنگ خورد . منو اکانه داشتیم واسه کرم ریزیامون میخندیدیم که یه دختر اومد بالا یرمون .همون تازه واردی بود که مار به کلاس راهنمایی کرد
تازه وارد : آم ... کنیچیوا ... واتاشی وا نائومی دس . هاچیمه ماشتا
بهش با لبخند نگا کردیم و سلام گفتیم
نائومی : میتونم ... میتونم باهاتون دوست بشم ؟
من به آکانه نگاهی کردم
هردو لبخند زدیم . چون تازه وار بود قبول کردیم اما قول دادیم که زیاد باهاش صمیمی نشیم
من : حتما ... بیا بشین پیشمون
دستم شکست ... پارت بعدی در راه است
- ۳.۸k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط