دختر قاتل : part¹⁹
دختر قاتل : part¹⁹
ویو یونگی
خوشحال بودم ک ات زندست ولی خیلیهم از دستش اعصبی بودم چرا این همه مدت نبوده نتونستم خودمو کنترل کنم و ....
یونگی رفت رو استیج و یکی زد تو صورت ات
ات: چ مرگته هااا(داد)
یونگی : تو هرزه معلوم هست کجایی الان میای میگی نفر اول شدی که چییی(اعصبی و داد)
ات: خفه بابا برو گمشو (ات یونگیو هل میده و اسلحشو میکشه روش ک پشت سرش باندش هم اسلحشو آماده میکنه )
ویو کوک
وقتی ات ماسکشو درآورد یونگی ب سرعت رفت سمتش یکی زد تو صورتش همینطوری بیخیال داشتم نگاشون میکردم ک یهو ات اسلحرو کشید رو یونگی و پشت سرشم باندش اسلحرو آماده کردن همه جا سرو صداها بلند شده بود رفتم سمت ات
کوک: ا...ات آروم باش اون داداشته بعدا پشیمون میشی
ات: چ داداشی ؟ داداش من دوماه پیش مرده ( سرد و داد)
یونگی : چیمیگی اصلا میدونی تو این دوماه چی کشیدم هاا؟؟؟
ات: من واست مهم نبودم چ فرقی واست میکنه ک کجا بودم چیکار میکردم
یونگی : خفه شو ..همین الان اسلحرو بکش اونور
ات: تو خفه شو مهمونیو داری بهم میریزی گمشو پایین ..همه اسلحه هارو بیارن پایین همه چی اوکیه
همه بادیگاردا: چشم
پرش ب وقتی ک مهمونی تموم شد یونگی رف پیش ات
یونگی : هی ات دوماه پیش چیشد چرا رفتی ها تو این دوماه کجا بودی اصلا چرا الان اومدی
ات : دوماه پیش خیلی اتفاقا افتاد ...
ات کل داستان دوماه پیشو برای یونگی تعریف میکنه
چشامو با سردرد و بدن درد بدی باز کردم کل بدنم میسوخت چشام تار میدید یکم ک دقت کردم ی مرد با لباس های سیاهی دیدم ک صورتشو پوشونده بود اصلا جون حرکت کردن نداشتم چشام بزور باز بود داشت ی چیزیو تو سرمم تزریق میکرد ک دکترا ب موقع رسیدنو اون فرار کرد منم بعد اینک بهتر شدم ب دکتر گفتم ک بهتون بگه مردم گواهی فوتمو ردیف کنه بعد اون ماجرا شماها ک ضعیف شدین منم موفق شدم ک جایگاه اولو بگیرم الانم ک میبینی اینجام
ات: مث اون موقع باهام رفتار کن نمیخوام دیگ ببینمت الانم برو دیگ مهمونی داره تموم میشه منو تو باهم نسبتی نداریم یونگی ...
یونگی : ات چیمیگی تو خواهرمی نمیخوام دیگ تنهات بزارم
ات: اون موقع چرا اینطوری رفتار نمیکردی ها ؟ یادته ی روز بهت گفتم پشیمون میشی امروز همون روزه یونگی ..قدر داشته هاتو بدون نه اینک بعد اینک رفتن بدونی ...
یونگی : .......
ات: لا.....
حرفش با حرف کوک نصفه موند
کوک: به به خانم هیلوری یا بهتره بگم خانم مین ات ..
ات: باز تو چیمیگی دیگ تو
کوک: فکر نکن ب حال خودت رهات میکنم الان دیگ دشمن همیم تو جایگاه منو گرفتی
ات: میخواستی اینقدر ضعیف نشی ک هردفعه بهت حمله میکردم میباختی ...
کوک: وایسا چی ..تو اونی بودی ک حمله میکردی ؟
........
ادامه تو کامنتا ..
ویو یونگی
خوشحال بودم ک ات زندست ولی خیلیهم از دستش اعصبی بودم چرا این همه مدت نبوده نتونستم خودمو کنترل کنم و ....
یونگی رفت رو استیج و یکی زد تو صورت ات
ات: چ مرگته هااا(داد)
یونگی : تو هرزه معلوم هست کجایی الان میای میگی نفر اول شدی که چییی(اعصبی و داد)
ات: خفه بابا برو گمشو (ات یونگیو هل میده و اسلحشو میکشه روش ک پشت سرش باندش هم اسلحشو آماده میکنه )
ویو کوک
وقتی ات ماسکشو درآورد یونگی ب سرعت رفت سمتش یکی زد تو صورتش همینطوری بیخیال داشتم نگاشون میکردم ک یهو ات اسلحرو کشید رو یونگی و پشت سرشم باندش اسلحرو آماده کردن همه جا سرو صداها بلند شده بود رفتم سمت ات
کوک: ا...ات آروم باش اون داداشته بعدا پشیمون میشی
ات: چ داداشی ؟ داداش من دوماه پیش مرده ( سرد و داد)
یونگی : چیمیگی اصلا میدونی تو این دوماه چی کشیدم هاا؟؟؟
ات: من واست مهم نبودم چ فرقی واست میکنه ک کجا بودم چیکار میکردم
یونگی : خفه شو ..همین الان اسلحرو بکش اونور
ات: تو خفه شو مهمونیو داری بهم میریزی گمشو پایین ..همه اسلحه هارو بیارن پایین همه چی اوکیه
همه بادیگاردا: چشم
پرش ب وقتی ک مهمونی تموم شد یونگی رف پیش ات
یونگی : هی ات دوماه پیش چیشد چرا رفتی ها تو این دوماه کجا بودی اصلا چرا الان اومدی
ات : دوماه پیش خیلی اتفاقا افتاد ...
ات کل داستان دوماه پیشو برای یونگی تعریف میکنه
چشامو با سردرد و بدن درد بدی باز کردم کل بدنم میسوخت چشام تار میدید یکم ک دقت کردم ی مرد با لباس های سیاهی دیدم ک صورتشو پوشونده بود اصلا جون حرکت کردن نداشتم چشام بزور باز بود داشت ی چیزیو تو سرمم تزریق میکرد ک دکترا ب موقع رسیدنو اون فرار کرد منم بعد اینک بهتر شدم ب دکتر گفتم ک بهتون بگه مردم گواهی فوتمو ردیف کنه بعد اون ماجرا شماها ک ضعیف شدین منم موفق شدم ک جایگاه اولو بگیرم الانم ک میبینی اینجام
ات: مث اون موقع باهام رفتار کن نمیخوام دیگ ببینمت الانم برو دیگ مهمونی داره تموم میشه منو تو باهم نسبتی نداریم یونگی ...
یونگی : ات چیمیگی تو خواهرمی نمیخوام دیگ تنهات بزارم
ات: اون موقع چرا اینطوری رفتار نمیکردی ها ؟ یادته ی روز بهت گفتم پشیمون میشی امروز همون روزه یونگی ..قدر داشته هاتو بدون نه اینک بعد اینک رفتن بدونی ...
یونگی : .......
ات: لا.....
حرفش با حرف کوک نصفه موند
کوک: به به خانم هیلوری یا بهتره بگم خانم مین ات ..
ات: باز تو چیمیگی دیگ تو
کوک: فکر نکن ب حال خودت رهات میکنم الان دیگ دشمن همیم تو جایگاه منو گرفتی
ات: میخواستی اینقدر ضعیف نشی ک هردفعه بهت حمله میکردم میباختی ...
کوک: وایسا چی ..تو اونی بودی ک حمله میکردی ؟
........
ادامه تو کامنتا ..
۳۷.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.