دختر قاتل : part ²⁰
دختر قاتل : part ²⁰
یونگی : هی ات وا...
حرفش با تیر اندازی باند ات قطع شد
یونگی : ات بسه نکن اینکارو
ات: خفه شوووو( داد) تو تو این کار دخالت نکن بخوای ادامه بدی از اینجا پرتت میکنم بیرون
یونگی : نمیتونی اینکارو کنی همین الان بگو تیر اندازی قطع کنن
ات: اوه اوه نگا نصف افرادتون همین الانم مردن ....هی شما چهارتا اینو از جلو چشمم ببرین
بادیگاردا : چشمم
یونگیو بردن انداختن انبار بار کل صداهارو میتونست بشنوه
برگردیم ب جای ات و کوک
ات: هی هی آقای جئون خوش میگذره ؟
کوک: یونگی و کجا بردی
ات: هی وایسا این قرار بود جنگ بین من و تو باشه کسی قرار نیس بینمون قرار بگیره مگ نه ؟
کوک: ات تو روانی شدی روانی میفهمی ( داد)
ات: اره خوب میفهمم الان چیشدم پس همون پایین بمون ب جنگیدن ادامه بده ( نیشخند )
ویو کوک
وقتی اینو گف ب یکی از بادیگاردام جوری ک انگار نفهمه دستور دادم ک از راه مخفی ب طبقه بالا بره هرچند فاصله طبقه دوم تا اول هیچی نبود راحت میتونستم بگیرمش ولی وقتی چند قدم برداشت ...
ویو ات
کلی تیک بهش پروندم فکر میکنن کین نزاشتن ی زندگیه آروم داشته باشم اینم بهاشه(نیشخند😏) همینطور داشتم میرفتم ک یهو با ی جسم سفتی برخورد کردم سرمو ک بالااوردم ی مرد بود از بادیگاردای من نبود پس احتمالا مال کوک بود پریدم عقب و اسلحمو کشیدم روش
بادیگارد : هی خانوم کوچولو باهات کاری ندارم فقط قراره بیهوشت کنم
ات:اووو اینو باش منو بیهوش کنی ؟ ..ولی اگ نزدیک من بشی شاید بجای من خودت بیهوش بشی .( نیشخند عجیب )
ویو ات
داشتم با این غولتشن حرف میزدم ک حس کردم چشام داره تار میبینه ی چیزی تو گردنم حس کردم سرم داشت سنگین میشد اره اون کوک بود ک از پشت بهم داروی بیهوشی زده بود قبل اینک بیهوش بشم با دستگاهی ک توی دستم بود دکمشو فشار دادم و سیاهییی...
ویو یونگی
داشتم از استرس میمردم اگ اتفاقی واسه ات بیوفته چی دیگ نمیتونم ی درد دیگ رو تحمل کنم تو این فکرا بودم ک یهو همه جا سکوت شد شک کردم یعنی چی صدای دوییدن میومد ک یهو در انبار باز شد کوک بود ک بغلش بادیگارد بود ک بادیگارده ات و گرفته بود
یونگی : کوک بلایی ک سر ات نیاوردی ؟
کوک:نه فقط بیهوشش کردم
یونگی : چیشد چرا یهو همه جا ساکت شد
کوک: انگار ات به بادیگارداش دستور داد ولی نمیدونم چجوری الانم بیا بریم تا یکم دیگ ات بهوش میاد
یونگی : اک ..بریم
۱۰ مین بعد تو راه ک ات بهوش اومد
ات: هی منو کجا میبرید با شمام هوففف ( اعصبی و داد )
کوک:دختر آروم باش ب خدا ک ارث باباتو نخوردیم بزار بهوش بیای بعد شروع کن ب داد و بیداد کردن
ات: اولا اسم بابای منو نیار تو کی باشی .دوما نکنه دوباره داریم میریم اون جهنمی ک دوماه پیش تو اون عمارت کوفتی بودم
ادامه تو کامنتا...
یونگی : هی ات وا...
حرفش با تیر اندازی باند ات قطع شد
یونگی : ات بسه نکن اینکارو
ات: خفه شوووو( داد) تو تو این کار دخالت نکن بخوای ادامه بدی از اینجا پرتت میکنم بیرون
یونگی : نمیتونی اینکارو کنی همین الان بگو تیر اندازی قطع کنن
ات: اوه اوه نگا نصف افرادتون همین الانم مردن ....هی شما چهارتا اینو از جلو چشمم ببرین
بادیگاردا : چشمم
یونگیو بردن انداختن انبار بار کل صداهارو میتونست بشنوه
برگردیم ب جای ات و کوک
ات: هی هی آقای جئون خوش میگذره ؟
کوک: یونگی و کجا بردی
ات: هی وایسا این قرار بود جنگ بین من و تو باشه کسی قرار نیس بینمون قرار بگیره مگ نه ؟
کوک: ات تو روانی شدی روانی میفهمی ( داد)
ات: اره خوب میفهمم الان چیشدم پس همون پایین بمون ب جنگیدن ادامه بده ( نیشخند )
ویو کوک
وقتی اینو گف ب یکی از بادیگاردام جوری ک انگار نفهمه دستور دادم ک از راه مخفی ب طبقه بالا بره هرچند فاصله طبقه دوم تا اول هیچی نبود راحت میتونستم بگیرمش ولی وقتی چند قدم برداشت ...
ویو ات
کلی تیک بهش پروندم فکر میکنن کین نزاشتن ی زندگیه آروم داشته باشم اینم بهاشه(نیشخند😏) همینطور داشتم میرفتم ک یهو با ی جسم سفتی برخورد کردم سرمو ک بالااوردم ی مرد بود از بادیگاردای من نبود پس احتمالا مال کوک بود پریدم عقب و اسلحمو کشیدم روش
بادیگارد : هی خانوم کوچولو باهات کاری ندارم فقط قراره بیهوشت کنم
ات:اووو اینو باش منو بیهوش کنی ؟ ..ولی اگ نزدیک من بشی شاید بجای من خودت بیهوش بشی .( نیشخند عجیب )
ویو ات
داشتم با این غولتشن حرف میزدم ک حس کردم چشام داره تار میبینه ی چیزی تو گردنم حس کردم سرم داشت سنگین میشد اره اون کوک بود ک از پشت بهم داروی بیهوشی زده بود قبل اینک بیهوش بشم با دستگاهی ک توی دستم بود دکمشو فشار دادم و سیاهییی...
ویو یونگی
داشتم از استرس میمردم اگ اتفاقی واسه ات بیوفته چی دیگ نمیتونم ی درد دیگ رو تحمل کنم تو این فکرا بودم ک یهو همه جا سکوت شد شک کردم یعنی چی صدای دوییدن میومد ک یهو در انبار باز شد کوک بود ک بغلش بادیگارد بود ک بادیگارده ات و گرفته بود
یونگی : کوک بلایی ک سر ات نیاوردی ؟
کوک:نه فقط بیهوشش کردم
یونگی : چیشد چرا یهو همه جا ساکت شد
کوک: انگار ات به بادیگارداش دستور داد ولی نمیدونم چجوری الانم بیا بریم تا یکم دیگ ات بهوش میاد
یونگی : اک ..بریم
۱۰ مین بعد تو راه ک ات بهوش اومد
ات: هی منو کجا میبرید با شمام هوففف ( اعصبی و داد )
کوک:دختر آروم باش ب خدا ک ارث باباتو نخوردیم بزار بهوش بیای بعد شروع کن ب داد و بیداد کردن
ات: اولا اسم بابای منو نیار تو کی باشی .دوما نکنه دوباره داریم میریم اون جهنمی ک دوماه پیش تو اون عمارت کوفتی بودم
ادامه تو کامنتا...
۶۷.۵k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.