داستان، قسمت صد و چهل و پنجم
#قسمتصدوچهلوپنجم
لوغانس میگفت: «چرا ... خوب هم حواسش بود! اون عادتشه. همیشه بعدش میگه من مست بودم؛ هیچی یادم نمیآد. اما دروغ میگه.
انگار من احمقم و نمیفهمم مست یعنی چی!»
ملیکا گفت: «من همیشه متنفر بودم از کسایی که حد خودشون رو نمیشناسن.
فیلیپ (یکی از استادای لابراتوار مهندسی الکترونیک) هیچوقت شعورش نمیرسه که باید با یه خانوم چطور رفتار کنه.
دیدی چهکار کرد مردک احمق!
✍🏻ا.م
#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشمهایباز_پلکهایبسته
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇
🆔 @basaerehoseiniyeh
لوغانس میگفت: «چرا ... خوب هم حواسش بود! اون عادتشه. همیشه بعدش میگه من مست بودم؛ هیچی یادم نمیآد. اما دروغ میگه.
انگار من احمقم و نمیفهمم مست یعنی چی!»
ملیکا گفت: «من همیشه متنفر بودم از کسایی که حد خودشون رو نمیشناسن.
فیلیپ (یکی از استادای لابراتوار مهندسی الکترونیک) هیچوقت شعورش نمیرسه که باید با یه خانوم چطور رفتار کنه.
دیدی چهکار کرد مردک احمق!
✍🏻ا.م
#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشمهایباز_پلکهایبسته
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇
🆔 @basaerehoseiniyeh
۱.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.