محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پاد

#محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.

در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم #آقا_مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.

سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و #گفت:

ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!

ـ بله، #آقامهدی می شود.

دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.

ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟

من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.

#الله_بنده_سی*... پس چرا #کفران_نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از #پشت_جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه #جوابی دارید که #به_خدا بدهید؟

بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.**

🌺
دیدگاه ها (۰)

دست علی...دست خدا...

زیبایے:) #حضرت_عباس | #کربلا #امام_حسین | #ماه_محرم #بین_الح...

🎞 ﮺ خدا مدافع او بود﮺⚫️مرحوم استاد علی صفایی حائری در کلام ...

(«یاحسین»)

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط