دلبری دارم که نامش ساغر دردانه است
دلبری دارم که نامش ساغر دردانه است
خانه اش گلخانه جایش گوشه میخانه است
تاسحر ازباده ها مست وغزلخوان میشود
بوی عطرش چون نسیمی از گل و گلخانه است
یک شبی رفتم که گویم مست و ساکت گشته ام
دیدمش با می خدا گردیده و مستانه است
او بگفتا مدعی درکنج هرمیخانه است
رو که مارا همنشین باسردیوانه است
گفتمش از هجرتو من هم پریشان گشته ام
جای من هم، روز و شب درخلوت ویرانه است
گفت که هرکه عاشق است درکوه بیستون می رود
گفتمش آن کوه برایم خانه وکاشانه است
پس بگفتاجان من! آخرتوهم عاشق شدی؟
جام می بستان که یارت ساغر میخانه است
خانه اش گلخانه جایش گوشه میخانه است
تاسحر ازباده ها مست وغزلخوان میشود
بوی عطرش چون نسیمی از گل و گلخانه است
یک شبی رفتم که گویم مست و ساکت گشته ام
دیدمش با می خدا گردیده و مستانه است
او بگفتا مدعی درکنج هرمیخانه است
رو که مارا همنشین باسردیوانه است
گفتمش از هجرتو من هم پریشان گشته ام
جای من هم، روز و شب درخلوت ویرانه است
گفت که هرکه عاشق است درکوه بیستون می رود
گفتمش آن کوه برایم خانه وکاشانه است
پس بگفتاجان من! آخرتوهم عاشق شدی؟
جام می بستان که یارت ساغر میخانه است
۵۵۶
۱۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.