چشمهایم را باز کردم و دیگر کنارم نبود

چشمهایم را باز کردم و دیگر کنارم نبود..
او رفته بود از پیش من...
میدانم او مرا دوست دارد اما چرا.؟چرا رفت؟چرا وقتی رفت نبودم؟!نبودم و نتوانستم دوباره چشم های زیبایش را ببینم نتوانستم او رادر آغوش خود بفشارم... نتوانستم...
حال تنها چند جمله و سوال بی جواب در ذهنم تداعی میشودآیا او بر میگردد؟آیا میتوانم دوباره ببوسمش؟
دیدگاه ها (۰)

ودف...

آخر شب....

رفیقمه ولی..#

army_aa is talking: 📜: سطر اول داستان ماPart 2بعد از آن پیام...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط