وقتی دخترشو دوست نداشت

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔

ویو ات
صبح مثل همیشه از خواب بلند شدم و دیدم که بابام ( تهیونگ) داره داداشمو ناز میکنه عادت کرده بودم

سوهی:( همسر تهیونگ) صبح بخیر عزیزم 😊
ات: صبح بخیر مامانی 😊
( که تهیونگ و سوهو پسرش امدن)
ات: س...سلام ( ترسیده)
تهیونگ: سلام ( سرد)
سوهو: سلام.......آجی خوشگلم😊

چند دقیقه بعد

ات: خداحافظ....مامان...... خداحافظ بابا من دیگه برم مدرسه 😊
سوهی: خدا حافظ عزیزم 😊
تهیونگ رو به سوهو: خداحافظ قهرمان بابا 😊
( بعد از اینکه رفتن)
سوهی: چرا.... اینطوری میکنی تهیونگ ( عصبی)
تهیونگ: چی ؟
سوهی: چرا با ات اینجوری هااا ( عصبی)
تهیونگ: ببین...عزیزم من فقط سوهو رو دوس دارم و از ات متنفرم
سوهی: چرااااا....اونم دخترته
تهیونگ: لطفاً تمومش کن
سوهی: باشه......ولی یه روزی به حرفم میرسی

ویو تهیونگ
واقعا از ات متنفر بودم ، شنیدم امروز سوهو و ات امتحان دارن درسته که ازش متنفرم ولی روی نمره هاش خیلی حساسم


حمایت 🥲
چطور شده کیوتا ؟ خوبه ؟🙂
دیدگاه ها (۱۳)

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔سوجین: ب...بابا خواهش میکنم نزن.... ...

واییی باورم نمیشه دارم پارت میزارم و خب باید بگم ادامیننن گل...

سلام کیوتا حالتون چطوره ؟😊خب میخوام یه چند پارتی بزارم برای ...

پارت ۱ویو جیمینسلام من پارک جیمینم ۱۶ ساله با بورام ازدواج ک...

پارت آخرآنچه گذشت: از دستشویی امدم بیرون که دیدم......یهو یو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط