با یک غریبه پشت میز می نشیند

.
با یک غریبه، پشت میز می نشیند

صبحانه می خورد

احتمالا دور از چشمِ غریبه

بغض ها را یواشکی می خورد

از پشتِ فنجان قهوه

زل می زند به دور

احتمالا دنبالِ یک تک نگاهِ عاشقانه

در چشم های غریبه می گردد

با غریبه سیگار می کشد،

می خوابد،

عشق می ورزد

احتمالا تصورش این است

شبی را با کمی مهتاب

عاشقانه می سازد

غریبه را به جای سلام می بوسد

به جای خداحافظی می بوسد

احتمالا در آرزو هایش

غریبه را تا ابد می بوسد

احتمالا تا ابد

یک غریبه را می بوسد

.....

غمناک است

بسیار غمناک

ولی

آن غریبه

منم


#نیکی_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۱)

یکی از روزهای چهل سالگیتدر میان گیر و دار زندگی ملال آورتلاب...

چهارده ساله که بودم عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در ...

مثل آدمی شده ام که آتش گرفتهبایستد می سوزد...بدود بیشتر میسو...

امشب... با کوهی از غرور...به سلامتیه ...فراموش کردنت , چند پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط