به زمین میزنی و میشکنی

به زمین میزنی و میشکنی....
عاقبت شیشه ی امیدی را...
سخت مغروری و میسازی سرد...
در دلی آتش جاویدی را....

دیدمت وای چه دیداری وای...
این چه دیدار دل آزاری بود....
بی گمان برده ای از یاد آن عهد...
که مرا با تو سرو کاری بود....

این چه عشقیست که در دل دارم...
من از این عشق چه حاصل دارم....
میگریزی ز من و در طلبت...
باز هم...کوشش باطل دارم....

باز لبهای عطش کرده ی من....
عشق سوزان تو را میجوید....
میتپد قلبم و با هر نفسی....
قصه ی عشق تو را میگوید....

آتش عشق به چشمت یک دم....
جلوه ای کرد و سرابی گردید.....
تا مرا واله و بی سامان دید....
نقش افتاده بر آبی گردید....

سینه ای تا که بر آن سر بنهم....
دامنی تا که بر آن ریزم اشک...
آه آنکه غم عشقت نیست....
میبرم بر تو و بر قلبت رشک....

به زمین میزنی و میشکنی....
عاقبت شیشه ی امیدی را....
سخت مغروری و میسازی سرد....
در دلم آتش جاویدی را....
دیدگاه ها (۱)

دوباره باز خواهم گشت....درِ گلخانه ها را بازخواهم کرد...تمام...

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفریترس شیرین و مبه...

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهدکیست که تن چو جام می جمله د...

سلام صبح زیباتون بخیر

نیایش صبحگاهی 🍁🍂🍁 ای خدای خوب و مهربان! کمکم کن تا به هر کجا...

🌿 بخش پنجاه‌و‌یکم — نامه‌ای به خدا در میان درد 🌿خدایا…من هنو...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط