یه روز میاد من یه نی نی دارم

یه روز میاد من یه نی نی دارم...
کوچولوی کوچولو..انقدر که بلد نیست راه بره..پوشک میپوشه...4 دستو پا میره..
منو باباش دستاشو میگیریم تا یکم وایسه..اما میافته..
دیگه باباش خسته میشه..دراز میکشه بغلش و داد میکشه عسل بابا کیه؟؟
اما نینیمون نمیتونه حرف بزنه..گنگ بهش خیره میشه..منم شاهد این صحنه هام..
میگه بهت گفتم عسل بابا کیه توله ی من...
اما یه روز میاد دو سالش میشه..یکم حرف میزنه..لباسامو میپوشه و میگه بابایی خوشگل شدم..؟؟
میگی بزغاله این که لباسای خانم منه..
میگه بابایی بهش نگیا اما من لباساشو پوشیدم تا با تو ازدواج کنم..
من میگم نخیر نخیر قبول نیست...این شوهر منه...عشق منه..کسی حق نداره باهاش ازدواج کنه..مال خودمه..
میگی عیب نداره..این توله میشه هووت...قبوله؟؟
من و نینی دوتامون جیغ میکشیم قبوله..بعدم ماچش میکنیم..
مطمئنم میرسه اون روز... بهترین مامان بابا میشیم..
دیدگاه ها (۲)

حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟"و من درحالی که نمازم ...

o__O

اخی... نی نی دارن^______^

↺ من اینــــــــــــــم ↷※یه کوچولو لــــــــــــــــــــوس!...

سناریو

پآرت14. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط