فیکشن

"این رو می‌خوای ته؟ یه بانیه که شبیه منه."
تهیونگ با حرکت سرش و 'نُچی' که گفت، مخالفتش رو نشون داد و عروسک بزرگ کیتی‌ای که لباسی رنگارنگ به تن داشت رو، محکم‌تر به سینه‌اش چسبوند.
جونگ‌کوک به سختی نگاهش رو از اون چشم‌های پاپی‌طور و لب‌های سرخِ جلو اومده‌ی تهیونگ گرفت و دستش رو پشت کمرش گذاشت تا به‌سمت باجه‌ی پرداخت حرکت کنن.
"مطمئنی که همین رو دوست داری؟"
"چند بار پرسیدی کوکی و گفتم آره... همین رو می‌خوام."
جونگ‌کوک که می‌دونست تهیونگ از قصد اون عروسک بزرگ رو انتخاب کرده تا موقع خواب بغلش کنه، با شیطنت گفت:
"ولی یه شرط داره... باید فقط توی خونه‌ی من باشه."
"داری برای من عروسک می‌گیری، بعد خونه‌ی تو باشه؟"
بوسه‌ای روی گونه‌ی تهیونگ کاشت و آروم توی گوشش زمزمه کرد:
"آره. تا هرگز چیزی رو جایگزین من برای خوابت نکنی، حتی اگر دلخور باشی، دارلینگ."
با لبخند کمرنگی که روی لب‌های تهیونگ نشست و سعی در پررنگ‌تر نشدنش داشت، جونگ‌کوک فهمید بالأخره موفق شده و تونسته دل پسرش رو با خودش صاف کنه.

اینم از این
چطور بود؟
#فیکشن
#کوکوی
#تکپارتی
#ویکوک
#تهکوک
دیدگاه ها (۲)

درخواستی میزارم

لینک ناشناسم

یادتونه جونگ کوک اومد لایو و همه داشتن می گفتن که تو خونه جو...

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط