رمان عشق و نفرت

رمان عشق و نفرت


پارت۶

جونگ کوک : بریم بخوابیم

بچه ها بیاین داستان خلاصه کنیم آت و جونگ کوک باهم خوب شدن

صبح شد دوست آت یعنی جیا زنگ زده بود به آت گفت منو دوست پسرم می خوایم بیایم خونتون

آت: باشه بیاین

جونگ کوک : آها


شب شد آت انواع غذا هارو روی میز گذاشت جیا آمد نگاه به دوست پسرش انداختم دیدیم داداش جونگ کوک هستش یعنی تهیونگ دیدم جیا نمی دونه راه بره غذامون رو خوردیم


جونگ کوک : بریم مسافرت چند روزه

تهیونگ: بریم

جیا: بریم لندن

آت: فکر خوبی

تهیونگ: من میرم بلیط بگیرم

جونگ کوک : برو بگیر که فردا حرکت کنیم

آت : خب شما امشب پیشه ما بمونین که فردا باهم بریم

جیا: فکرخوبی

جونگ کوک : راست میگه

تهیونگ : نه ما میریم

آت : نه بمونین

تهیونگ: باشه

بلیطارو گرفتن صبح شد موقعه ی حرکت من از هواپیما می ترسیدم پس تصمیم گرفتم بخوابم کل مسیرو خوابیدم رسیدم

مایل به پارت بعد هستین توی کامنتا بگین
دیدگاه ها (۶)

رمان عشق و نفرت پارت7قبل از اینکه سوار هواپیما شیم رفتیم که ...

بچه می خوام این رمان. بنویس اسم رمان: دختر رویاییاگر می خوای...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

خب بچه ها می خوام رمان عشق و نفرت رو ادامه بدم کلا شاید20 پا...

رمان عشق و نفرت پارت ۹صبح شد آت خیلی درد داشت داشت بزور راه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط