من گمان می کردمدوستی همچون سروی سرسبزچارفصلش همه آراستگی ستمن چه می دانستمهیبت باد زمستانی هستمن چه می دانستمسبزه می پژمرد از بی آبیسبزه یخ می زند از سردی دیمن چه می دانستمدل هر کس دل نیستقلبها ز آهن و سنگقلبها بی خبر از عاطفه اند