وقتی تو حوای منی دیگر غمی نیست
وقتی تو حوای منی دیگر غمی نیست
جز من دگر اینجا برایت آدمی نیست
هی سیب را بردار و عصیانی به پا کن
اینجا برای تو دگر ابرو خمی نیست
میمیرم اینجا گر تو یک روزی برنجی
بد کرده ای گر فکر کنی که همدمی نیست
من زخم هایت را ضمادم بی نهایت
بهتر زمن اینجا برایت مرهمی نیست
اینها همه از روی مهر است تا بگویم
حوای من ، دوست دارمت حرف کمی نیست...
جز من دگر اینجا برایت آدمی نیست
هی سیب را بردار و عصیانی به پا کن
اینجا برای تو دگر ابرو خمی نیست
میمیرم اینجا گر تو یک روزی برنجی
بد کرده ای گر فکر کنی که همدمی نیست
من زخم هایت را ضمادم بی نهایت
بهتر زمن اینجا برایت مرهمی نیست
اینها همه از روی مهر است تا بگویم
حوای من ، دوست دارمت حرف کمی نیست...
۳.۱k
۲۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.