گاه یک بغض فرو خورده ی رسوا نشده

گاه یک بغض فرو خورده ی رسوا نشده
مثل حرفیست که در هیچ کجا جا نشده

شعرهایی که به حرف آمده و می شنوی
زخم هائیست که یک عمر مداوا نشده

مثل بن بست ترین کوچه ی این شهرم که
در دلش هیچ در و پنجره ای وا نشده

در لغت نامه ی چشمان تو گشتم اما
"رحم " تنها لغتی بود که معنا نشده..!!
دیدگاه ها (۵)

یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهت یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاه...

رفتی ولی به پرده دل،رد پای توست... آیینه ی شکسته دلان، در صد...

وقتی تو حوای منی دیگر غمی نیستجز من دگر اینجا برایت آدمی نیس...

ز تمامِ دلخوشی ها برگِ فالی مانده از تولایِ یک دیوانِ خطی، خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط