رفتی و من یخ بسته ام بازم زمستان شد

رفتی و من یخ بسته ام بازم زمستان شد
من از همه روزای گرم میبینی دلسردم

از ترس رفتن قبل تو دل کنده بودم من
تا بوده من از ترس مردن خودکشی کردم

گفتم مثل کوهم ولی این کوه ها هم
یک بغض گاهی میشود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی هستش
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من دلخورم از اینکه چشمان پر از عشقت
تنها برای من چشمهای بسته ای بودند

میرسد اما روزی که این خوب میفهمی
مرداب ها یک روز .رود خسته ای بودند

دارد به پایان میرسد این قصه صیادم
دیگر عقاب سرکش خود را نمیبینی

غم هست .باران هست. یادت هست. اخمت هست
دیگر من دیوانه را تنها نخواهی دید

انقدر عذابش دادی که ماندن را برایش سخت کردی تو

رفتن شده تنها دلیل شادیش امروز

اما یه روز کنج قفس جان میکند انکس
خوشحال و خندان گشت از ازادیش امروز #محمدغلامی #شمسابادی
#عاشقانه
دیدگاه ها (۲)

گاهی از دستش دلگیر میشوم و گاهی لبخند به لبم می اورد گاهی پش...

اگرچه که بهار شد ولی تو باز نیامدیدلم دوباره خار شد ولی تو ب...

زدی و خورد کردی و شکستیکسی را که مست چشمان تو میشودتو از اغا...

‍ __❤️❤️❤️❤️---- بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه ... نه هرگز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط