آبان

آبان
داستان زنی است عاشق
که هرچه ریسمان کلافگی‌هایش را میان گیسوان بافته شده اش پنهان میکند،
بارانِ چشمانش
زیر چتر عاشقی،
در غروب های عشق بی قراری اش را آشکار میکند!
دیدگاه ها (۲)

آبان هم نیایی پاییز را دیگر دو قِران هم قبول ندارمتو مهربان...

غروب جمعه چنگ میزند به تنهایی آدم ها انگارمیخوادهر چه خاطره ...

تو باید باشی تا جمعه هایم‌ پر شود از نورپر شود از #عشقو دقای...

آدمیزاد است دیگر!گاهی دلش میخواهد بی هیچ آشنایی دست خودش را ...

مانده حسرت بر دلم، در زیر باران، باز همدست تو در دست من، در ...

فرهاد عاشق بود که تیشه اش بیشتر از زبانش حرف میزد مردی که هر...

بغضم را شعر کنم یا ندای سکوت ِ نگاهم را که از دل تنگم در این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط